ای درپیتخانه ...!
به حول قوهی الهی و به کوری چشم نا اهلانِ ناکس، داشتیم در نتکافهی مبارک، چای مینوشیدیم که از درپیتخانه پیغام آوردند که باری ... عقلای قوم نگرانند از این بابت که جمعی یا جماعتی از پرستاران که ذخایر این مملکت هستند، از مجاری زیر آبی عازم بازارهای بینالمللی کار هستند. از آن جا که جنابِ ما خودمان، قید این جماعت سفیدپوش سیاهبخت را به کل زدهایم، منباب عطای فیض، افاضهای نفرمودیم؛ اما گویا یکی از همین بختبرگشتگان که یحتمل برای رفتن به سر شیفت، از پشت دیوار اندرونی میگذشت، تصادفا" پیغام را شنید و نالید که:
من نمیدونم این سازمان نظام پرستاری، به خاطر تلاش پرستارا برای مهاجرت به خارج برای کار، برا چی اینقد قُدقُد میکنه!
آخه ای در ِپیتخانه! پرستار بیچارهی بیکار علّاف، وایسه تو این مملکت و کوچه گز کنه که چی؟ ... و برای شغل شریف بیکاری، تو بهش حقوق میدی؟!
وانگهی! دهها هزار پرستار بیکار رو این مملکت کجای دلش بذاره؟! میخوای اینا رو پس دس نگه داری که چی؟!
ثالثا"، چی بهت میماسه که حالا اینجور گاوت رو کردهی به خرمن اونا؟ بابا، ایهاالنّاس! بذارین هرجور که میتونن برن، دو زار پول دربیارن بریزن تو شکم زن و بچهشون!!