6 بار حمّام در یک شب!!
دیشب از ساعت شرع شیفت (ساعت 8) تا پایان آن (ساعت 7 صبح) به مدت 11 ساعت بوی فرحبخش و مسحور کنندهی مِلِنا توی دماغ مبارکمان بود! ابتدا همین که وارد بخش شدیم سر مبارکمان گیج رفت و قیری ویری رفتیم و نزدیک بود با خوردن به ستون استیشن، بیفتیم و ضربه مغزی شویم؛ اما چون تخت خالی نداشتیم و دستگاه سی تی هم خراب بود، خدا بهمان رحم کرد و دستمان را به دستهی صندلی رساند و لاجرم از سقوطمان جلوگیری فرمود! همکاران عصرکارمان امّا سُر و مُر و گنده نشسته بودند و به ما میخندیدند و فرمودند که نگران نباش الان است که کلّهات از این بوی معطّر پر شود و عادت کنی و باری ...؛ کمکم سیاهی از جلوی چشمانمان رفت کنار و رفتیم لباس پوشیدیم و آمدیم و برای اوّلین کار، آقای حاجیِ 71 ساله GI Bleeding را بردیم توی حمّام بخش تا بیایند و او را بشویند. القصّه، غیر از آن جریان باریک و مداوم خروج عطر، که پشت سدّ پمپرز میایستاد، تا صبح، حاج آقا بیچاره بدون این که بخواهد و با شرمندگی، 6 بار مفصّلا" ریقید و فضای آیسییو را به بوی ملیح ملنا عطرآگین کرد! در واقع آن چهار واحد افافپی و 8 واحد پگسلی را که در این مدّت به او دادیم، خرده خرده از آن ته بیرون داد و 6 بار حمّام گرفت و کلی صفا کرد!! اواخر شیفت، در حالی که سیستم تهویه هم حتّا به نفس نفس افتاده بود، همکار عزیز ما که بفهمی نفهمی اهل مادّیات است، فرمود: «برای گرفتن یک لولهی آبدار مدفوع، در زیر سوراخ دماغ آدم، به مدت 11 ساعت، آن هم از نوع خونی، عفونی، متعفّن و مسموم و شیمیاییاش!! انصافا" چند به آدم بدهند حق مطلب ادا شده است؟!»
ما که زیاد اهل مادّیات نیستیم عرض کردیم که اگر به اندازهی همان لوله، طلا هم بدهند نمیارزد عزیز برادر! حرص نخور و حسابش را بگذار برای آن دنیا و خدا خودش تلافی خواهد کرد.
حالا ساعت 1 بعد از ظهر است. من تازه از خواب پا شدهام، و چه خوابی آخر ...؛ همهاش خواب ملنا دیدم و پوشک کردن بیمار و اصابت تَرکِش به لباسم!! با صورت شسته مینشینم سر سفره. قیمهی خوشرنگی در سفره است. برنج دانه بلند و ماست محلّی و پیاز و ... ؛ امّا مگر بوی تعفّن از توی دماغ و کلّهام بیرون میرود؟!