تا اوّل و تا آخر هر کار خداست
تا عشق و قرار و یار و دلدار خداست
با پول نسنج کار خود را هرگز
زیرا طرف تو ای پرستار خداست
تا اوّل و تا آخر هر کار خداست
تا عشق و قرار و یار و دلدار خداست
با پول نسنج کار خود را هرگز
زیرا طرف تو ای پرستار خداست
چند روزی است از کار و بار پرستاری دورم. از چند و چون آن. از همهی خوبیهایی که میتواند داشته باشد و ندارد. از همهی خوبیهایی که باید داشته باشد و ندارد. از همهی بدیهایی که میتواند نداشته باشد و نباید داشته باشد و دارد. این روزها در شوک شنیدن خبر اختلاس سه هزار میلیاردی در شبکهی بانکی کشور هستم. در شوکم. شوکه هستم. سه هزار میلیارد ... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میفرماییم که پرستار باید خوشکل باشد! و یحتمل در ممالک اجنبی، حتّا از مدّتها قبل از تشریففرمایی ما به دنیا، امر ما را جاری نموده و اکنون نیز این مهم را به عنوان یکی از معیارهای اصلی در انتخاب پرستار لحاظ مینمایند! با در نظر گرفتن ارزش درمانی آن، به ویژه در بخشهای اطفال، انصاف بدهید خبط و بیربط هم فرمایش نمیفرماییم ما! بنابراین، از آنجا که ما خیلی لطف داریم، از چشمهی فیّاض ذوق و خلاقیّت خود، یک ترم جدید و خوشکل به دانش بشری هدیه مینماییم: خوشکلدرمانی!! حالا اگر شما - همکار گرامی! - خوشکل نیستی موج منفی ارسال بفرما!!
مردن از خوشی، در اینجا، که جانورانِ آن نام خود را بر چهارپایان گذاشتهاند. بیچاره پاسبانی که نام سگ، و بدبخت درازگوشی که نام الاغ را بر او گذاشتهاند. وای ... چقدر من خوشبختم!!
آقای من! از موارد متعدّد و بیشمار حرامخواری در مملکت شما (ببخشید مرا!) گرفتن حقّ «شیفت در گردش» توسّط اغلب مسئولین بخشها در بیمارستانهاست. فیش حقوقی آنها را ملاحظه بفرمایید؛ با این عنوان، ماهیانه چیزی در حدود هیجده هزار تومان پول دریافت میکنند؛ بدون این که حتّا یک عصرکاری یا یک شبکاری بیایند؛ در حالی که در پایان نمازهاشان دعای فرج میخوانند!
مولای من! گناه مسئولین ردههای بالاتر، سنگینتر است؛ چون امضای زیر حکمهای حقوقی، کار آنهاست!
.
خانم وجیهه وطنخواه، عضو محترم نظام پرستاری خرمشهر، پیامی گذاشتهاند ذیل مطلب قبلی و در رابطه با پست «از کرامات شیخ ما» که پاسخ ایشان را در پایان آن کامنت گذاشتم. البتّه نه برای ایشان، چون فرمودهاند که دیگر باز نمیگردند تا پاسخ مرا بخوانند!! و من این پاسخ را گذاشتهام برای مطالعهی دیگران. امّا در آنجا تمام جواب من درج نشد و مجبور شدم آن را و عین دیدگاه ایشان را در این پست بیاورم. ایشان فرمودهاند:
سلام. من اولین بارره که گذرم به اینجا خورد و احتمالا دیگه هم بر نمیگردم که حتی جوابتونو بخونم.
چرا اینقدر منفی؟ما طی 8 سال گذشته به دستاوردای زیادی با سازمان نظام پرستاری رسیدیم بی انصافیه که چشم بروی همشون ببندیم و یا در باره میرزا بیگی اینطور انتقاد کنیم قبول دارم انتقاد خوبه و سازنده ولی این نوشته های شما بشتر به غرض ورزی میمونه تا انتقاد .همیشه یک نفر باید بپا خیزد... فراموش نکنیم اون یک نفر در حیطه نظام میرزابیگی بوده و بس.
اگر به حرف زدن باشه که مادربزرگ منم خوب بلده یه جا بشینه و فقظ و فقظ غر بزنه که اینکارتون غلطه یا بلد نیستید کار کنید و ....اگه مرد کارید و قادر به انجام کار بهتر بسم الله وگر نه شمارو بخدا به اونایی که دارند تلاش میکنند انرزی منفی ندید و بگذارید کارشونو بکنند.
با زبانی حتّیالمقدور بدون مطایبه و طنز، به ایشان عرض میکنیم که:
خواهرم! اوّل این که در پیام کوتاه خود، دست کم سه غلط املایی دارید و نمرهی شما با ارفاق میشود هفده! کاش شما که اینقدر مرد و کار بلد هستید، نمرهی بهتری میگرفتید تا ما معنای دقیق کار بلدی را بفهمیم! گر چه هفده، نمرهی بدی هم نیست برای شما، بگذریم... اصولا" ما ایرانیها استحقاق آن را داشته باشیم یا نه، عادت داریم همیشه بهبه و چهچه بشنویم و طعم انتقاد، کمی تا قسمتی برایمان مثل زهر هلاهل است؛ به ویژه اگر با چاشنی طنز باشد. بعد هم این که، فردی مثل آقای میرزابیگی در طول هشت سال (مدّت کمی نیست و در یک همچین بازهی زمانی میشود چندین کیلوگرم اورانیوم را غنی کرد!) تصدّی ریاست سازمان بالاخره باید کارهای مثبتی هم در کارنامه داشته باشد و نمیشود که کارنامهاش سفید سفید یا سیاه سیاه باشد که؟ و ما هم بیانصاف نیستیم و بابت این خدمات و زحمات از ایشان متشکّر و ممنون هستیم؛ گرچه کار بامزد، بیمنّت باید باشد اصولا". همینجا هم با فریاد رسا اعلام میکنیم که ما با هیچ کسی از جمله ایشان هیچ مشکل و به تعبیر شما غرضورزی نداریم و دوستشان هم داریم؛ امّا نباید دوستی و انصاف مانع از این بشود که آدم در مقابل ضعفها و کاستیها و رفتارهای غلط و احیانا" بد ساکت بماند. فردی مثل ایشان در یک همچین جایگاهی باید در موضعگیریهای خود دقّت و مواظبت بیشتری بکند و اگر مرهمی بر زخمی نمیشود باری ... نمک هم بر زخم نباشد و نپاشد. بعدتر هم، خانم عزیز! اگر میدان را باز بگذارند برای کار، بعید هم نیست که مادربزرگ شما و امثال ما از ایشان بهتر کار نکنیم، هرچند نشیمنگاه محترم ما میانهای با صندلی چرخان ندارد. و باز بعدتر این که، چشم! ما به احترام شما هم که شده، حتما" و به طور قطع و با شدّت هر چه تمامتر، فراموش نخواهیم کرد که آن یک نفری که در حیطهی نظام بپاخاسته فقط و فقط آقای میرزابیگی بوده و بس!
در یک کامنت دیگر که متأسّفانه من به اشتباه آن را حذف کردم، عینا" فرمودهاید: ما فقط خوب بلدیم حرف بزنیم. اگر میخواهید درباره راه رفتن کسی قضاوت کنید کمی با کفشهای او راه بروید. همکار گرامی! ما و پا کردن در کفش دیگران؟! استغفرالله! ما کفشهای خودمان هم از پایمان زیاد است! تازه، این کفشهایی که شما میفرمایید از زیادی کار و بار، مگر صاحباش آن را از پا درمیآورد که کسی آن را امتحان کند!؟ و از این حرفها گذشته، عرض کردیم قبلا" که نشیمنگاه ما ...
و در آخر این که خانم عزیز! شما و دوستانتان در نشریّهی خود و وبسایت و وبلاگهای زنجیرهای سازمان، به اندازهی کافی از خود و خدمات خود تعریف و تمجید میکنید و قرار نیست که نقاط ضعفتان لاپوشانی شود؛ خواهش میکنیم که لطف بفرمایید و این یکی دو روزنهای را که برای هواخوری ایجاد شده، تحمّل بفرمایید و اگر واقعا" این دو کلمه حرف حساب این قدر شما را به هم میریزد، ما راضی به ناراحتی شما نبوده و منبعد در کسوت یک پاچهخوار تمام عیار، قربان صدقهی شما خواهیم رفت. اصلا" برای این که ما انرژی منفی از خود صادر نفرماییم، اگر امر بفرمایید ما چاک دهانمان را میبندیم و خفه میشویم؛ ها! چه میفرمایید؟
.
خوانندهی محترمی به نام لیلی ذیل پست «مترون کیست. چیست؟» پیامی گذاشته بود که همان جا پاسخ کوتاهی برای آن گذاشتم. امّا از آن جا که احتمال آن میرفت که دیگر به کامنتهای آن پست برنگردد و آن پاسخ را نبیند، عین دیدگاه و پاسخ خود را در این جا مجددا" میآورم. خانم لیلی عزیز نوشتهاند:
«راستش من گذرم اتفاقی به وبلاگ شما افتاد. این مطلب رو که خوندم یه ذره یه جوری شدم. آخه میدونین من مادرم پرستار بود و 9 سال آخر کارش رو هم مترون. مترون یکی از بزرگترین و شلوغ ترین بیمارستان های همین تهران خودمون. برای من که 32 سال شاهد کار صادقانه اش بودم و به عینه دیدم که توی جنگ و ... چه جوری خدمت کرد یه ذره خوندن مطلب شما سخت اومد. چه توی دورانی که پرستار به قول خودش جونیور بود و بعد سینیور شد و سوپروایزر و مترون تنها دغدغهاش بیماراش بودن و بس. من شاهد بودم که به خاطر همکاراش چقدر جلو پزشکها وایمیستاد و از اون طرف هم دیدم که پرستاری رو که با بیخیالی تمام سرم بمبه شده بچه رو توی آی سی یو تغویض نکرده بود از کار بیکار کردو هر قدر همون پرشکایی که شما میگی پا در میونی کردن و آخر سر تهدید، به خاطر حق بیمار کوتاه نیومد. چقدر خوب بود اگه همه رو به یه چوب نرونیم.
متاسفانه ما ایرونیها عادت داریم تا وقتی زیر دستیم بد بالا دستیها رو بگیم و بدشون رو ببینیم و وقتی بالا دستی شدیم زیر دستها رو یادمون بره!»
پاسخ بنده این است که لیلی عزیز! اوّل این که این حرف آخر شما، خود دلیلی در تأیید مدّعای من در پست «مترون کیست، چیست؟» است. بعد هم، من در بالای آن پست نوشتهام قریب به اتفاق! این یعنی تعداد کمی هم هستند از مترونها که از جامعهی پرستاری و حقوق آن در مقابل نظام پزشکسالار دفاع کرده و اصولا" مسئولان منصفی هستند و البتّه چوب آن را هم میخورند؛ اما فقط اندکی، و در این جا مشت نمونه خروار نیست البتّه! و از طرف دیگر منکر این نیستم که اندکی از پرستاران هم هستند که با عرض تأسّف، به وظایف خود در مقابل بیمار خوب عمل نمیکنند و یا اصولا" بد عمل میکنند و در این جا هم البتّه مشت نمونهی خروار نیست!
بعد هم لیلی عزیز! برای من خیلی جالب است که یک مترون، آن طور که از صحبت تو بر میآید بتواند خیلی وقتها جلوی پزشکان بایستد و آن وقت بگذارند باز توی پست خودش بماند و کار کند. در این سیستم متأسّفانه همین که ببینند کسی ریگ زیر دندان است او را ابتدا غیرمستقیم و بعد مستقیم تهدید میکنند که با آنها راه بیاید و اگر نیامد فورا" او را کلّهپا کرده، یک مترسکِ دست به سینه به جای او مینشانند! این یک ادّعای شخصی نیست؛ من هم مثل هر پرستار دیگری همکلاسیها و هم دانشگاهیهای زیادی دارم که در گوشه و کنار این کشور دارند کار میکنند و ما (به طور کلّی پرستاران) بواسطهی روابط دوستانهای که با هم داریم، اغلب از وضعیت پرستاری و مسائل بیمارستانها در کل کشور کم و بیش مطّلع هستیم.
نوشتهای: راستی چرا شما پرستارها اینقدر با دکترها مشکل دارین؟ پستهای وبلاگ مرا یا نخواندهای و یا خوب نخواندهای و الّا جواب سئوال تو در آنها به طور روشن وجود دارد و همه چیز برمیگردد به حق و حقوق؛ که هر کسی وظیفه دارد برای گرفتن آن خودش را به هر دری بزند!
لیلیجان من دست مترونهایی مثل مادرت را میبوسم!
.
این هفته - هفتهی دولت - رئیس جمهور و معاونین و وزرای گل و گلاباش، شرف حضور یافتند در محضر عالیترین مقام کشور و آنها که از خدمات و وجنات و حسنات خود، چیزی در چنته داشتند رو کردند. (اینجا) در این میان امّا رئیسالرؤسای ما، بانوی بانوان وزارتخانه، اوّلین زن تاریخ کابینه، معلوم نشد که اساسا" بود یا نبود؟ ما که سعی نفرمودیم با چشمان نازنینمان جمال مبارکشان را تبرّک فرمائیم! امّا گوشمان تیز بود تا صدایی از خود صادر فرمایند برای گزارش کارستانهای خود؛ که البتّه جیک از میکشان درنیامد! این شد که ما مثل همیشه نومیدانه نالیدیم که:
چیزی ندارد بگوید، بانوی بهداشت – درمان
بانوی بهداشت – درمان چیزی ندارد عزیزان!
آب گلآلود را صاف، هرگز نکردهست آری
باید بگیرند ماهی، البتّه از آن، پزشکان!
در چنتهی خود چه داری؟ آری بپرس از خود آری
بانو گلی یا که خاری، در چشم ما کارمندان؟!
.
گفتن یک درد، وقتی درمانی برای آن پیدا نشود، بهتر از این نیست که آدم چاهی پیدا کند و برود سرش را بکند توی آن و از غصّه بمیرد. شروری را امروز میگیرند، فردا توی خیابان دارد برای خودش آزادانه میگردد و البتّه با گردنی کلفتتر! خدایا برسان! یا امام زمان را و یا مرگ ما را!