پرستاران

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

در چهل سالگی، که فکر می‌کنم هر آدمی می‌مونه حتا اگه نخواد و به هفتاد یا هشتاد هم برسه، اگه بخوام بهترین، بزرگ‌ترین، وحشتناک‌ترین و در عین حال بی‌فایده‌ترین تجربه‌ی عمرم رو تو یه جمله بگم اینه: هیچ‌کس در هیچ زمانی، به اندازه‌ی دوره‌ی جوانی‌اش احمق نیست!

۱ نظر ۲۷ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۴۶
... یک پرستار

عرض شود که ما، یعنی «ما»ی پرستار - حفّظ الله! - در ادامه‌ی سِمت‌ها و عناوین و شغل‌های جور واجور خود، امروز به یک عنوان شغلی جدیدِ دیگر مفتخر و مشرّف شدیم: مسئول امور مالی جرّاح محترم!

ماجرا از این قرار است که دیروز بعد از درخواست متخّصص داخلی، مبنی بر انجام مشاوره‌ی جرّاحی برای گذاشتن دبل‌لومن برای یک بیمار بی‌رگ!! (ببخشید! بد رگ) با جرّاح آنکال تماس گرفتیم. ایشان هم، پیش گرفتند پشت تلفن دست مبارک را که: به اطّلاع همراهی بیمار برسانید دستمزد گذاشتن آن، می‌شود هفتاد هزارتومان و باید این مبلغ را بپردازند، آن‌هم قبل از انجام کار و با اسکناس یا تراول شیرین، و نه چک و از این‌جور چیزها! و فرمودند که فقط در این صورت، به خودشان زحمت داده و برای انجام کار تشریف‌فرما خواهند شد، و اِلّا فلا !

این بود که زنگ زدیم به سوپروایزر و شکوه و شکایت که: مگر ما مسئول امور مالی جرّاح محترم هستیم که از ما همچو چیزی می‌خواهند؟ فرمود: برادر من! کارِ بیمار بیچاره را راه بینداز، مگر مربوط به همان بیماری نیست که می‌گفتی کراتینین 3.2  و اوره‌ی 138 دارد؟ 

- بله، امّا آخر من با چه رویی و چرا و ... 

۵ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۵۹
... یک پرستار

پرستارم پرستارم پرستار

کسی بیمارتر از هرچه بیمار

ندارم جایگاهی در خور خویش

که، می‌خواهند این‌گونه مرا خوار

پزشکانی که جز خود هیچ‌کس را

نمی‌بینند آدم داخل کار

 

خدایا پول یعنی این‌قدر هست

گوارا و لذیذ و نغز و خوش‌بار

که از شوق به دست آوردن آن

 بخواهند این چنین ما را بدهکار؟

چرا این‌قدر چپ‌تابند با ما

پزشکان خدانشناس غدّار؟

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۱
... یک پرستار

هر ساله، در اسفندماه، دولت خدمتگزار از طریق رسانه‌‌های ملّی و غیرملّی – هُوَا" جنجالا! - به سمع و نظر شنوندگان و بینندگان عزیز می‌رساند که سبد کالایی برای کارمندان عزیز خود تدارک دیده و خوش‌به‌حال باشند این جماعت که در این سبد، برنج و روغن و قند و کالاهای اساسی دیگر خوابانیده فراوان، و کارمندان محترم و محترمه بگیرند و بلُمبانند و بگویند شکر هزار مرتبه، آن که را باید!

و شاید که نه، حتم اندر حتم جماعت غیر کارمند را برمی‌انگیزانند که: «خوش به حال کارمندان! و ... کاش ما هم کارمند بودیم، و ... همین است دیگر! وقتی دولت این‌قدر به این کارمند جماعت می‌رسد، باید هم از سرِ سیری و سنگینی، حالِ رسیدگی به کار ارباب رجوع را نداشته باشند، و ... حیف از این مواهبِ طیّب و طاهری که در خیک این جماعت می‌ریزد دولت! و یا ... اگر آن را خوراک سگ می‌کرد... »

از آن‌جا که از این سبد (سبد کالا) اینجانب ما، مشت نمونه‌ی خروارِ کارمندانِ خوش‌بحال دولت، هر ساله فقط اسمِ دل‌آب‌کنِ آن را می‌شنویم، آن‌هم از رسانه‌‌های ملّی، روزنامه‌جات کاغدی و غیرکاغذی و رنگین‌نامه‌های دو پا، بر آن شدیم که به پاس منّتی که بر گردن ما سوار می‌کند، نامی جدید و درخور برای آن اختراع نموده و به فرهنگستان زبان و ادب عارسی (ببخشید، فارسی!) پیشنهاد فرماییم، بلکه حقّ مطلب ادا شود، و لذا فی‌البداهه افاضه فرمودیم: زین پس نگوییم سبد کالا؛ بگوییم سبد کارا! چه این که این سبدِ محترم، در تشویش اذهان عمومی (کارمند و غیر کارمند) و بار کردن حسرت بر دل ایشان و فربه کردن فریب در جامعه‌ی اسلامی بسیار کاراست!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۸
... یک پرستار

کسی که به نام تو و در مقام دفاع از تو، حق تو رو ضایع می‌کنه – گیرم نه از سر عناد و کینه – و همین جور وایساده روبروت و صاف‌صاف تو چشات نگاه می‌کنه و لبخند می‌زنه، بزرگ‌ترین توهین و بیش‌ترین جفا رو در حقّ تو کرده. این یعنی بدتر از دشمنی؛ چون در این دوستی‌، وقاحت و نفاقی هست که در اون دشمنیِ عریان نیست. و بعد این که آینده و آیندگان در مورد خدمت و خیانت کارگزاران مملکت قضاوت خواهند کرد و مسئولان سازمان ما – سازمان نظام پرستاری – هم از این قضاوت مستثنی نیستند. آن‌ها شیفتگان خدمتند یا تشنگان قدرت؟ یا این‌جور می‌خوان: خدا و خرما رو با هم؟

یه روزی نظام پرستاری یه مجموعه‌ی نوپا و تازه تأسیسی بود و هیچ‌کس انتظار نداشت در برابر دراکولای پزشک‌سالار قد علم کنه و دم بگیره برا دفاع از حقوق معطّل و ناچیز پرستاران بیچاره؛ امّا حالا چندین و چند سال از اون سال‌ها گذشته و از برکت حقّ عضویّت همین جماعت پرستار و خیلی چیزای دیگه، این سازمان برا خودش کسی شده و سری تو سرهاست. امکانات مالی و حقوقی و موقعیّت اداری، اجتماعی و حتّا سیاسی خوب و قابل توجّهی داره. حرکت لاک‌پشتی در دفاع از حقوق جامعه‌ی پرستاری حالا دیگه از این سازمان قابل قبول نیست؛ برای این که حقّ و حقوقی که داره ضایع می‌شه و معطّل مونده، اونقد زیاده که با سلام و صلوات نمی‌شه اون رو اعاده کرد. چند نسل پرستار باید جزغاله بشه تا نظام پرستاری خرده‌خرده وضع رو به نقطه‌ی مطلوب برسونه؟ و این چند نسل چه گناهی کرده‌ن؟

سؤال می‌کنیم – گناه که نیست؟ – نرخ فعّالیّت‌های حقوقی نظام پرستاری در دفاع از مطالبات جامعه‌ی پرستاری به ویژه مطالبات صنفی آن، از بدو تأسیس تا به امروز چند درصد رشد داشته؟ غیر از اینه که بیش و کم، یه خطّ افقی بوده که موازی با خطّ کف نمودار، سلانه سلانه پیش اومده! آیا یه جهش نصف – نیمه می‌شه توی اون دید؟ و این در حالی‌ست که در طول این سال‌ها ماهیانه مبالغ میلیونی سرازیر ‌شده تو جیب‌ مسئولین این سازمان و حضرات هزار جور مواجب و مزایای دیگه واسه خودشون تعریف کرده‌ن. آیا با این موقعیّت و مزایا، اون‌ها وظیفه ندارن شش‌دانگ و تمام‌قد از حقوق امثال من پرستار دفاع کنند؟ آیا یه پرستار عمر نوح می‌کنه و حالا اگه صد سال حقّ و حقوقش عقب افتاد اشکالی نداره؟

یه گوشه‌ش اینه: بفرمایید چند شهرِ حدودا” صد هزار نفری توی کشور وجود داره؟ چن‌تا بیمارستان دولتی تو  کلّ این شهرهاست؟ در هر کدام از این بیمارستان‌ها که اغلب در حدّ ۱۰۰ تختخوابی هستند، ده تا پانزده پزشک عمومی و متخصّص و ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر کارمند دیگه، از پرستار و بهیار و تکنسین اتاق عمل و بیهوشی و کارمندهای اداری کار می‌کنند. اگه تحقیق کنید و آمار درست به‌تون بِدن – می‌دونین که، در جاهایی که کار یه جاهایی‌ش می‌لنگه، مسائل مالی همیشه جزء اسرارن و نباید فاش بشن!! – آره اگه آمارِ درست به‌تون بدن، خواهید دید که درآمد متوسّط هر کدام از این بیمارستان‌ها ماهیانه ۲۰۰ تا ۲۵۰ میلیون تومانه که در پایان ماه به حساب دانشگاه علوم پزشکی اون استان ریخته می‌شه. دانشگاه نزدیک به ۴۰ درصدِ این پول رو به عناوین مختلف مثل حق مدیریّت کم می‌کنه – که البتّه اگر بخواد یه رقم منصفانه و واقعی کم کنه، خیلی کم‌تر از این حرف‌ها باید کم کنه – و الباقیِ پول رو بر‌می‌گردونه به حساب بیمارستان، تا در اون بیمارستان مثل گوشت قربونی صرف هزار درد بی‌درمون بشه. از این پولِ نصفه – نیمه، اگر خورشید از مغرب طلوع کنه، رئیس و مدیر تصمیم می‌گیرن که بخشی رو به کارانه‌ی پرسنل درمانی و اداری اختصاص بدن. اوّل این که مبلغ کارانه‌ای که در حال حاضر بر اساس یه فرمول خاص استخراج می‌شه، قبلا” بر اساس یه فرمول کاملا” ناعادلانه و تبعیض‌آمیز دیگه، بین پزشکان و سایر کامندان سهم‌بندی ‌شده؛ به طوری که در مقام مقایسه، مبلغ کارانه‌ی یک ماه این ده – پانزده پزشک، تقریبا” برابر می‌شه با مبلغ کارانه‌ی شش تا هشت ماه آن ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر کارمند دیگه!!!! دقت کنید: مبلغ یه‌ماه کارانه‌ی ده نفر، برابر باشه با مبلغ شش‌ماه کارانه‌ی صد و پنجاه نفر!!! بعد و دوّم و مصیبت دیگه اینه که رؤسای بیمارستان‌ها که خود پزشک تشریف دارن، عموما” کارانه‌ی پزشکان رو دو ماه به دو ماه می‌دن، و کارانه‌ی اون بیچاره‌های دیگه رو بالای ۲۰ ماه به ۲۰ ماه!!! این در حالیه که امورات اون پزشکان با وجود درآمدهای نجومی مطب‌ها و زیرمیزی‌هاشون، چندان هم به این مبالغ وابسته نیست، در حالی که تنها درآمد زندگی این ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر فقط همین شندرغاز حقوق و کارانه‌س!! البتّه مسئولین و رؤسا این آمار رو تکذیب می‌کنن؛ امّا اگه یه فامیل یا یه دوست یا یه آدم صادق داشته باشید تو حسابداری بیمارستان یا شبکه یا دانشگاه، و پرس‌وجو کنید، خواهید دید که وضع، کم و بیش به همین منواله. آخه این دردها رو آدم به کی بگه و در کشور امام زمان، کدوم مرجعی باید به این ظلم بی‌حساب رسیدگی کنه؟ وظیفه‌ی سازمانی مثل نظام پرستاری در این میون چی و چقدر سنگینه؟ اون‌وقت رئیس نابغه‌ی این سازمان به جای این که تمام توش و توان خود و سازمان رو برای پیگیری و درمان چنین بیماری‌های صعب‌العلاجی بذاره، فی‌المثل شخصا” می‌شینه و وقتش رو صرف مصاحبه از پرستاران متقاضی انجام خدمت در کاروان‌های پزشکی حج می‌کنه!! و مثلا” در خصوص تحصّن پرستاران بیمارستان شریعتی تهران به خاطر کارانه‌های کم، و برای پرهیز از رو در رو شدن با مدیریت پزشک‌سالار، که حالا ممکنه منافع‌ش رو به خطر بندازه، موضع‌گیری می‌کنه که این یه خواسته‌ی داخلی و مربوط به این بیمارستانه و مشکل پرستاران همه‌ی بیمارستان‌های کشور نیست و نظام پرستاری اون رو پیگیری نمی‌کنه!! انگاری پرستارای این بیمارستان، مشت نمونه‌ی خروار نیستن و نظام پرستاری، نظام پرستاری اونا نیست. ملاحظه می‌کنید؟ مقدّرات ۱۵۰ هزار نفر پرستار و بهیار و تکنسین اتاق عمل و هوشبری کشور، دست یه همچین تحفه‌های عصا قورت داده‌ای‌یه!! و انگاری قحط‌الرّجاله، و کس دیگه‌ای نمی‌تونه به امور فرعی – مثل انجام  یه مصاحبه‌ – رسیدگی کنه!

برای من پیام می‌ذارن که: تو انتقاد سازنده نمی‌کنی و تخریب می‌کنی و «گربه دستش به گوشت نمی‌رسه پیف‌پیف می‌کنه!» خب از محتوای یه همچین کامنتی بر‌می‌آد که نویسنده‌ش از همین دار و دسته‌س و فکر می‌کنه که همه مثل خودش کشته – مرده‌ی صندلی چرخانند و باسن‌شون فقط تو گودیِ این صندلی آروم می‌گیره! یه همچین آدمی یا نمی‌خواد واقعیت‌ها رو ببینه، یا کوره، و یا کاسه‌لیس همین جماعته و یه تکّه استخونی جلوش می‌ندازن که این جور واسه‌شون هاپ‌هاپ می‌کنه!

کامنت می‌ذارن که تند می‌ری و چرا نمی‌تونی نیمه‌ی پر لیوان رو ببینی؟ خب مسئله و موضوع دیدن نیمه‌ی پر نیست؛ کسانی که در پر کردن این نیمه نقش داشته‌ن، انجام وظیفه کرده‌ن و بابتش حقوق‌های چرب و چیلی گرفته‌ن و منّتی ندارن سر پرستارایی مثل من که بخوایم ازشون تشکّر کنیم اگر چه، ما ناشُکر و ناسپاس هم نیستیم. در این‌جا موضوع و مسئله، یه لیوانه که باید پر باشه و حالا نصفه – نیمه‌‌س و کلّی از مصائب زندگی من و امثال من به خاطر وجود همون نیمه‌ی خالیه؛ نیمه‌ای که برای پر بودنش عمر گرانمایه صرف می‌شه. آیا حماقت نیست که آدم زوم کنه رو اون نیمه‌ی پر و از اون نیمه‌ی خالی که نصف حقّشه چشم‌پوشی کنه؟ این نصفِ حق، تو جیب کی می‌ره؟ و ما باید بذاریم بره؟ و این در حالیه که این نیمه‌ی خالی در عمل بیش از یه نیمه‌ی پر، در خوب و بد بودن زندگی آدم نقش داره، برای این که با نبودن و خالی بودنش زور و ضرب اون نیمه‌ی پر رو هم می‌گیره و اون رو تا حد زیادی از ‌خاصیّت می‌ندازه. خب پس من حق دارم که از خودم دفاع کنم، و هر پرستار دیگه‌ای هم، و انگ تخریب با چسب دو قلو که سهله، با چسب دویست قلو هم به ما نمی‌چسبه. منع و مزّمت ما برای دفاع از حقوق خود، پاک کردن صورت مسئله و تبرئه‌ی مسئولین از کوتاهی در احقاق این حقوقه.

به عنوان یک پرستار از اعماق جامعه‌ی پرستاری، از آن اعماقی که عمدتا” بار طاقت‌فرسای درمان روی دوش اون‌هاست، عرض می‌کنم و اعتقاد دارم که سازمان نظام پرستاری با همه‌ی مسئولین و خدم و حشم‌اش، اگر به‌اندازه، بجا و به‌موقع، به وظایف خطیر خود در قبال جامعه‌ی پرستاری عمل کنه، نور چشم ما، امن و امان قلب ما و حبیب و محبوب ماست و بر سر ما جا داره! اگر چه طور؟ به‌اندازه، بجا و به موقع، و اگر نه، درپیتخانه‌ای‌ست که …

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۰
... یک پرستار

جناب شیطان! سلام! حال شما؟ دیر آمدید من رفتم. برایتان مقداری آش سبزی گذاشته‌ام کنار جادری، میل بفرمایید سرد نشود. قبل از برگشتنِ من اگر خواستید بروید، شما هم یک یادداشت بگذارید برای من می‌خواهم بدانم فردا می‌آیید یا نه؟ (از پشت همین کاغذ می‌توانید استفاده کنید) آخر فردا همه برای خوشگذرانی به دامن طبیعت می‌روند و کسی در شهر نیست و من از کلّه‌ی سحر در خانه‌ام تا شب. البتّه بد هم نیست این خلوتی؛ دسته‌ی جارویم شکسته است و باید آن را سرِ پا کنم و تازه، رباط پای راستم هم بدجوری درد می‌کند. یک خواهشی هم دارم از شما، لطف کنید این روزها به همسایه‌ها سر نزنید، به گمانم خیلی گرفتارند، دمِ صبحی از آن آش برای آن‌ها هم بردم هیچ‌کدام در را به رویم باز نکردند، معمولا” این جوری‌ست دیگر؛ کاری به کار هم ندارند اهل این کوچه. راستی از ایجاد ارتباط و نزدیکی با آن زن دوری کردم و یک‌بار دیگر به خاطر تشویق‌ها و راه‌نمایی‌هایتان باید از جنابعالی تشکّر کنم، و متأسّفم که باز هم شما را ناراحت می‌کنم. البتّه همین‌جا یک قدردانی ویژه هم دارم از شما، رفیق گرامی! به خاطر سعه‌ی صدر، ثبات قدم، علاقه‌ی وافر، جدّ و جهد و اشتیاق بی‌نظیرتان در دوستی و مصاحبتِ چندین ساله با حقیر – علی‌رغم این که مدام اسباب کدورت و رنجش شما را فراهم کرده‌ام – از شما ممنون و سپاسگزارم! ببخشید پر حرفی کردم شیطان‌جان؛ از دهن نیفتد آش!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۹
... یک پرستار

جناب ما، خودمان، که به جهت پاره‌ای ولگردی‌ها – ببخشید! – وبگردی‌ها، برای خود یک پا نخود هر دات‌کام و دات‌ارگ و و دات‌آی‌آری شده‌ایم، در جایی از نت‌کافه‌ی مبارک دیدیم که تیتر فرموده‌اند: بحران در یک قدمی بیمارستان‌های دولتی، و نالیده‌اند از عدم پرداخت تعهّدات ۳۰۰۰ میلیارد تومانی دولت به بخش درمان – از محل درآمد ناشی از اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها – و اوضاء اسف‌بار این مریضخانه‌ها و چه و چه‌ها؛ که این عدد آشنای ۳۰۰۰ میلیارد آن، داغ ما را تازه کرد و بالا و وسط و پایین ما را سوزاند سوزاندنی! امّا با فرونشستن آتش غضب مبارکمان، کم‌کم این عقل ناقص جانب دولت کامل را گرفت و اصلا” شد سخنگوی آن که:

ایّهاالنّاس! اولا”، ما بیمارستان‌های خصوصی، و در اصل، بیمارستان‌های خصوصی، ما را دارند و غمی نیست!

ثانیا”، خواب خرگوشی ما، که دولت خدمتگزار باشیم، همان و ورشکستگی و تعطیلی بیمارستان‌های ما (دولتی) همان، و این یعنی چوب دو سر طلا: از یک طرف کمک می‌کند به برآورده شدن دعای وقت و بی‌وقت مستضعفین و بی‌بضاعتان: «خدایا جان ما را بستان و راحتمان کن!»، که این البتّه کم خدمتی نیست که ما لطف می‌فرماییم در حقّ آن‌ها، و از طرف دیگر با حذف این قشر، ما جامعه‌ای خواهیم داشت هر چه بیش‌تر، یکدست و متوسّع(!) با انسان‌هایی قوی، توانمند و بالاتر از طبقه‌ی متوسّط، که این هم خودش افتخاری دیگر است در کارنامه‌ی وزین ما.

ثالثا”، اصلا” کی گفته قانون اساسی وحی مُنزل است و تأمین سلامت ملّت بر طبق اصول آن بر عهده‌ی مای دولت. بخش بهداشت و درمان، باتلاقِ دیلاقی‌ست که هر چه بودجه در آن می‌ریزیم معلوم نیست چه می‌شود؟ بالاخره، باید یکی این باتلاق بودجه‌خور را بخشکاند یا نه؟ بگم؟ بگم؟ بابا، ما خودمان – خودِ خودمان – می‌توانیم! بعله! ما می‌توانیم!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۷
... یک پرستار

دیروز شانزدهم بهمن ۱۳۹۰، در بخش‌های مختلف اخبار شامگاهی تلویزیون ملّی، موضوع مستندِ صراط این رسانه، پیشرفت‌های پزشکی کشور در این سی و سه سال بعد از پیروزی انقلاب بود، که با صدای یک خانم دکتر روی آنتن همه‌ی شبکه‌های وطنی رفت و لابد در آرشیو وبسایت این سازمان موجود است و با رویکردی مثبت، راهی که آمده‌ایم، از پیشرفت‌های پزشکی، داروسازی و بهداشت و درمان مملکت را به نمایش گذاشت. خب این خوب است و آن پیشرفت‌ها و باید گفت بارک‌الله! امّا نمی‌شود دندان روی جگر گذاشت و دردهای ناگفته در این برنامه را نگفت، که یکی از مهم‌ترینِ آن‌ها این است: پزشکی ما در این سی و سه سال تبدیل به یک صنعت شد! صنعت پزشکی! صنعتی که با هدف کسب درآمد به هر وسیله‌ی ممکن، بی‌هیچ ضابطه و نظارتی، و با تساهل، تسامح و مماشات بخش‌های مختلف حاکمیّت، اصل نانوشته‌ای را بنیان نهاد به نام زیر میزی! بر اساس این قانونِ شفاهی، هر فرد بیماری برای درمان بیماری خود، بایستی قبلا” پول درخواستی طبیب را، به هر میزانی که وی اراده نماید، به حساب شخصی وی واریز کند. اگر کرد درمان می‌شود و اگر نه، باید برود کپّه‌ی مرگش را بگذارد و بمیرد!

در این راستا و به طور کلّی، برخی داشته‌اند و داده‌اند و درمان شده‌اند. برخی هم، به هر وسیله‌ی ممکن، با قرض کردن، وام گرفتن، حراج زندگی و حتّا خودفروشی! از پس آن برآمده و زنده مانده‌اند، و برخی دیگر… نداشته، کپّه‌ی مرگشان را گذاشته و آبرومندانه درگذشته‌اند! فاتحه!!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۶
... یک پرستار

«شلوار شما دو تا شده آقا؟»

«نه، نمی‌بینی، همین شلواری که دارم هم نصف شده! من حالا یک پاچه‌ام!»

«اوه بله، حق با شماست! زندگی خیلی گران شده: لوبیا، شامپو، مدرسه‌ی بچّه‌ها، شلوار، اجاره …»

«البتّه غیر از یکی دو چیز، که هیچ وقت به اندازه‌ی حالا ارزان نبوده.»

«چه چیز آقا؟»

«جان آدمیزاد! آبرو!»

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۴
... یک پرستار

شمعدانی کلمه‌ای‌ست که در گلدان است. گلدان کلمه‌ای که در دفتر. این زندگی را مادرم به یادگار گذاشته برای من؛ یادگاری از آن روزهای روشن و پرخنده. چه عطری داشت بوی دم‌پخت برنج دانه شکسته‌ی طارم‌اش ظهرها که از کلاس برمی‌گشتم! چه ذوقی داشت چشم‌هاش، که حالا نیستند تا ببوسمشان. یادگارت این‌جاست مادر، شمعدانی‌ات، غرقه در گلبوته‌های سرخ. سرخی دلت کجاست حالا عزیزم! سرخی دلت، دلبندم!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۳
... یک پرستار

چهار و چهل و چهار دقیقه‌ی بامداد بود. در عقوبتخانه سر کار بوده و داشتیم اخلاط سینه‌‌ی بیماری را می‌کشیدیم که ریختند جمعی از برادران ایمانی داخل و چشمان مبارکمان را از پیش، دستان توی دستکش‌مان را از پشت و دهان اعتراضمان را با یک تَشَر توپ بستند و در کسری از ثانیه، مشرّف فرمودند ما را به نقطه‌ی معلوم‌الحالِ نامعلومی! زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت و «صاحابش اومد!» پرسید: «شما همان یک پرستارید؟» عرض کردیم: «بله!» فرمود: «برای چه در وبلاگتان این قدر دیگران را تخریب می‌کنید؟»

«تخریب؟»

«بله!»

«استغفرا… حاج‌آقا! ما هم با شما در یک طرف میزیم!»

«پس چه مرگتان است که این‌قدر سیاه‌نمایی می‌کنید؟»

«سیاه‌نمایی؟»

«بله!»

«حاج‌آقا، ما فقط لقمه‌ی نانی را می‌خواهیم که شبانه‌روز برای آن جان می‌کَنیم!»

«یعنی شما مجّانی کار می‌کنید؟»

«مجّانی که نه؛ امّا آن لقمه را نصفه- نیمه به ما می‌دهند، آن‌‌هم نه به موقع و تازه به چه شکلی!»

«در هر صورت اگر به رویه‌ی خود ادامه دهید، مجازات سختی در انتظار شماست! حیف شما نیست! سعی کنید نیمه‌ی پرِ لیوان را ببینید!»

«قربان! گردن ما از مو هم باریک‌تر است. ما، فقط حقّی را می‌خواهیم که وقت و بی‌وقت سلامتی، خوشی و بهترین ساعات عمرمان را بالایش خرج می‌کنیم؛ نه زیاد و نه کم. این انتظار زیادی‌ست؟»

حاج‌آقا رفت. من ماندم و فکرهای جورواجور. چه می‌توانست باشد آن مجازات سخت؟ خالی کردن آب دریاچه‌ی خزر با یک کاسه‌ی ماست‌خوری؟! کلاغ‌پر از این طرف اقیانوس آرام تا طرف دیگر آن؟! چهارصد و چهل و چهار هزار و چهار صد و چهل و چهار ساعت قلقلک؟! یا سنگ کردن همان نصفه – نیمه؟ یادم افتاد به آن بیچاره‌ای که در رمان سلاخ‌خانه‌ی شماره پنج، او را چهار میخ و در حالی که مقداری عسل روی بیضه‌هایش ریخته‌اند، زیر آفتاب سوزان نیمروز می‌خوابانند دمِ درِ یک لانه‌ی مورچه! …

«آی پرستار! (صدایی نمی‌دانم از کجا آمد) حماقت نکن! سکوت، صبر، قدری گذشت؛ و اگر می‌خواهی اموراتت به شکلی عالی بگذرد: تسلیم و رضا، کرنش، تعظیم، شتر دیدی – ندیدی، تملّق و تزویر و ریا و … پاچه‌خواری جانم؛ از این یکی غافل نشو که معجزه می‌کند! سخت نیست ها؟! به نرخ روز باش، پیروز باش!»

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۱
... یک پرستار