پرستاران

داستان خیال یک داستان

سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۱ ب.ظ

چهار و چهل و چهار دقیقه‌ی بامداد بود. در عقوبتخانه سر کار بوده و داشتیم اخلاط سینه‌‌ی بیماری را می‌کشیدیم که ریختند جمعی از برادران ایمانی داخل و چشمان مبارکمان را از پیش، دستان توی دستکش‌مان را از پشت و دهان اعتراضمان را با یک تَشَر توپ بستند و در کسری از ثانیه، مشرّف فرمودند ما را به نقطه‌ی معلوم‌الحالِ نامعلومی! زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت و «صاحابش اومد!» پرسید: «شما همان یک پرستارید؟» عرض کردیم: «بله!» فرمود: «برای چه در وبلاگتان این قدر دیگران را تخریب می‌کنید؟»

«تخریب؟»

«بله!»

«استغفرا… حاج‌آقا! ما هم با شما در یک طرف میزیم!»

«پس چه مرگتان است که این‌قدر سیاه‌نمایی می‌کنید؟»

«سیاه‌نمایی؟»

«بله!»

«حاج‌آقا، ما فقط لقمه‌ی نانی را می‌خواهیم که شبانه‌روز برای آن جان می‌کَنیم!»

«یعنی شما مجّانی کار می‌کنید؟»

«مجّانی که نه؛ امّا آن لقمه را نصفه- نیمه به ما می‌دهند، آن‌‌هم نه به موقع و تازه به چه شکلی!»

«در هر صورت اگر به رویه‌ی خود ادامه دهید، مجازات سختی در انتظار شماست! حیف شما نیست! سعی کنید نیمه‌ی پرِ لیوان را ببینید!»

«قربان! گردن ما از مو هم باریک‌تر است. ما، فقط حقّی را می‌خواهیم که وقت و بی‌وقت سلامتی، خوشی و بهترین ساعات عمرمان را بالایش خرج می‌کنیم؛ نه زیاد و نه کم. این انتظار زیادی‌ست؟»

حاج‌آقا رفت. من ماندم و فکرهای جورواجور. چه می‌توانست باشد آن مجازات سخت؟ خالی کردن آب دریاچه‌ی خزر با یک کاسه‌ی ماست‌خوری؟! کلاغ‌پر از این طرف اقیانوس آرام تا طرف دیگر آن؟! چهارصد و چهل و چهار هزار و چهار صد و چهل و چهار ساعت قلقلک؟! یا سنگ کردن همان نصفه – نیمه؟ یادم افتاد به آن بیچاره‌ای که در رمان سلاخ‌خانه‌ی شماره پنج، او را چهار میخ و در حالی که مقداری عسل روی بیضه‌هایش ریخته‌اند، زیر آفتاب سوزان نیمروز می‌خوابانند دمِ درِ یک لانه‌ی مورچه! …

«آی پرستار! (صدایی نمی‌دانم از کجا آمد) حماقت نکن! سکوت، صبر، قدری گذشت؛ و اگر می‌خواهی اموراتت به شکلی عالی بگذرد: تسلیم و رضا، کرنش، تعظیم، شتر دیدی – ندیدی، تملّق و تزویر و ریا و … پاچه‌خواری جانم؛ از این یکی غافل نشو که معجزه می‌کند! سخت نیست ها؟! به نرخ روز باش، پیروز باش!»

۹۱/۰۵/۰۳
... یک پرستار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی