پرستاران


در ادبیات فارسی، اصطلاحی هست به نام سرِ گردنه! عبارت است از جایی برای چاپیدن!
یکی از انواع سر گردنه‌ها، موقعیتی زمانی دارد، یعنی وقتی یا زمانی که فرد بیمار بشود و برای زنده ماندن مجبور باشد هرچیزی که دارد را دو دستی تقدیم کند!

..........
مهم‌ترین مشکل نظام سلامت در ایران دولتی بودن آن نیست حضرتِ آقا؛ اشتهای سیری‌ناپذیر شما پزشکان است که اصولا چون در این حوزه خودتان قانون‌گذار یا به عبارتی همه‌کاره هستید، بخش عمده‌ای از بودجه را به جیب مبارک می‌ریزید و چیز دندان‌گیری نمی‌ماند که به زخمی زده شود. بله از نظر شما باید هم  نظام سلامت خصوصی بشود، چون در آن صورت، اسباب دوشیدن، به‌کل، در اختیار خودتان قرار می گیرد، و خواهید توانست مثل سایر مراکز درمانی خصوصی که ایجاد کرده‌ و در حال دوشیدنِ شش‌لاپهنای مردم بینوا در سر گردنه‌ی بیماری هستید، محشرِ صغرایتان را کبری کنید!
۰ نظر ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۷:۵۵
... یک پرستار

 نمردیم و دیدیم که ... بالاخره دولتی روی کار آمد که منافع کلان مردم را بر منافع خود و البته گروه کوچکی (پزشکان متخصص) ترجیح داد و طرحی را به اجرا درآورد به نام طرح تحول نظام سلامت.



در این فقره، ما باید شکرگزار وجود همچو دولتی باشیم و خب ...، اگر چه حالا با لجاجت و  قهر این قوم و بالطبع کارشکنی آن‌ها مواجهیم؛ اما مهم نیست و مهم، مردم بیچاره‌اند که حالا بعد از ابتلا به بیماری، چیز دیگری به نام هزینه‌ی درمان، کم‌تر آن‌ها را اذیت می کند. آیا وارثان ابن‌سینا !! خواهند گذاشت این شیرینی به کام مردم بماند؟!

۰ نظر ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۵
... یک پرستار

... با قبول این دیدگاه ساده‌ی علمی که پزشک و پرستار دو عضو از تیم درمانی هستند که تحصیل سلامتی بیمار در بیمارستان بدون مشارکت هر کدام از آن‌ها غیرممکن و محال می‌باشد؛ متأسّفانه، تظاهرات بالینیِ نگرشِ عقب‌مانده‌ی ارباب – رعیّتی به مقوله‌ی پزشک و پرستار، کماکان در رفتار و گفتار بسیاری از پزشکان مشهود است!

۲ نظر ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۰۴:۵۴
... یک پرستار
در حالی که مرکز پزشکی حج‌ و زیارت جمعیت هلال احمر، برای تامین نیروهای امدادی درسفرهای زیارتی، یک سایت راه‌اندازی کرده و هزاران پرستار و پزشک از سال‌ها پیش در این پایگاه اقدام به ثبت‌نام کرده و در انتظار نوبت تشرّف هستند، این امتیاز بزرگ معنوی ارثیه‌ی پدری یک گروه خاص شده و این مرکز در سفرهای زیارتی همواره به این عده‌ی خاص فراخوان می‌دهد. البته اگر چه این جماعتِ نورچشمی با در اختیار داشتن شماره تلفن ثابت و همراه مسئولین مربوطه، مدام اقدام به چانه‌زنی و ... کرده و تقریبا" در تمامی موارد هم موفق به اعزام می‌شوند؛ امّا مسئولین مربوطه کاش بدانند که اِعمال رابطه (پارتی‌بازی!) آن هم در این امر معنوی، آخرت ایشان را آباد نخواهد کرد؛ و صد البتّه آن عدّه‌ی خاص پزشک و مخصوصا" پرستار هم، که هر ساله و به طور دوره‌ای، ضمن اعزام به حج و عتبات عالیات، ضمن گرفتن حق مأموریت و حقوق جاری، و انداختن شیفت‌های کاری خود بر دوش سایر همکاران در مراکز درمانی (که از قضا برخی از سال‌ها پیش هم در نوبت فراخوان هستند) کاش بدانند که این حج‌ها و این زیارات که با غصب نوبت دیگران برای خود دست و پا می‌کنند، نه تنها مقبول درگاه حق نخواهد بود، بلکه منجر به ظلم و ستم در حق خویش و دیگران و مستوجب پاسخگویی در آخرت و عذاب الهی است. ضمنا" مسئولین بیمارستان‌ها و مراکز درمانی هم، با دادن اجازه‌ی چندین و چندباره‌ی اعزام به این گروه خاص، بی‌تقصیر نبوده و حساب ایشان هم در میزان الهی، از حساب آن دو گروه جدا نخواهد بود!


در حالی که مرکز پزشکی حج‌ و زیارت جمعیت هلال احمر، برای تامین نیروهای امدادی درسفرهای زیارتی، یک سایت راه‌اندازی کرده و هزاران پرستار و پزشک از سال‌ها پیش در این پایگاه اقدام به ثبت‌نام کرده و در انتظار نوبت تشرّف هستند، این امتیاز بزرگ معنوی ارثیه‌ی پدری یک گروه خاص شده و این مرکز در سفرهای زیارتی همواره به این عده‌ی خاص فراخوان می‌دهد. البته اگر چه این جماعتِ نورچشمی با در اختیار داشتن شماره تلفن ثابت و همراه مسئولین مربوطه، مدام اقدام به چانه‌زنی و ... کرده و تقریبا" در تمامی موارد هم موفق به اعزام می‌شوند؛ امّا مسئولین مربوطه کاش بدانند که اِعمال رابطه (پارتی‌بازی!) آن هم در این امر معنوی، آخرت ایشان را آباد نخواهد کرد؛ و صد البتّه آن عدّه‌ی خاص پزشک و مخصوصا" پرستار هم، که هر ساله و به طور دوره‌ای، ضمن اعزام به حج و عتبات عالیات، ضمن گرفتن حق مأموریت و حقوق جاری، و انداختن شیفت‌های کاری خود بر دوش سایر همکاران در مراکز درمانی (که از قضا برخی از سال‌ها پیش هم در نوبت فراخوان هستند) کاش بدانند که این حج‌ها و این زیارات که با غصب نوبت دیگران برای خود دست و پا می‌کنند، نه تنها مقبول درگاه حق نخواهد بود، بلکه منجر به ظلم و ستم در حق خویش و دیگران و مستوجب پاسخگویی در آخرت و عذاب الهی است. ضمنا" مسئولین بیمارستان‌ها و مراکز درمانی هم، با دادن اجازه‌ی چندین و چندباره‌ی اعزام به این گروه خاص، بی‌تقصیر نبوده و حساب ایشان هم در میزان الهی، از حساب آن دو گروه جدا نخواهد بود!


۱ نظر ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۳۴
... یک پرستار

شرح زرشک خانواده !

۲ نظر ۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۶:۵۳
... یک پرستار

... وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی چهارشنبه شب به طور سرزده به بیمارستان امام حسین (ع) رفت و از بخش های مختلف این بیمارستان بازدید کرد. دوربین خبری 20:30 نیز بازدید محمدحسن طریقت منفرد از این بیمارستان را به تصویر کشید. وزیر بهداشت حین بازدید وقتی مشاهده کرد که یکی از بیماران اتاق عمل هنوز اصلاح نشده است با تندی و عتاب با یکی از پرستاران برخورد کرد، پرستار اما اصلاح بیمار محل جراحی بیمار را جزو وظایف بهیار خواند که باعث شد وزیر بهداشت مقابل دوربین صداوسیما با لحن بدی خطاب به پرستار بگوید: «مگر تو خودت کی هستی؟» ...

این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و ...

آقای وزیر! بهیار کسی است که بعد از پایان دوره راهنمایی وارد دبیرستان بهیاری شده، بعد از گذراندن یک دوره‌ی دو ساله و اخذ دیپلم بهیاری جذب مراکز درمانی می‌شود و با شرح وظایف مشخص که وزارت متبوع شما آن را مشخص کرده مشغول به خدمت می‌شود. بگذریم از این که اخیرا" وزارت تحت امر شما، تعداد زیادی نیرو را با گذراندن یک دوره‌ی ۶ ماهه، تحت نام بهیار به خورد مراکز درمانی داده، جان -لابد- بی‌مقدار مردم را ...

آقای وزیر! پرستار کسی است که بعد از گذراندن دوره‌ی دبیرستان، در کنکور سراسری شرکت کرده، با پذیرش در مقطع کارشناسی، به دانشگاه وارد شده، و بعد از چهار سال تحصیل و اخذ دانشنامه لیسانس پرستاری که یک رشته‌ی استاندارد در سراسر دنیاست، جذب مراکز درمانی می‌شود و با شرح وظایف مشخص که باز وزارت متبوع شما آن را مشخص کرده مشغول به انجام خدمت می‌شود.

آقای وزیر! سواد چیز بدی نیست و بد نیست که آدم چیزی بیاموزد حتا اگر آموزگار، مدرک تحصیلی پایین‌تری از آدم داشته باشد! و ما هم به شما تبریک می‌گوییم که در این‌جا تعریف ساده‌ی بهیار و پرستار را از یک پرستار یاد گرفتید. این پرستار همچنین وظیفه دارد به جنابعالی بیاموزد که: اگر چه به واسطه‌ی کنش و منشِ ارباب - رعیّتیِ حاکم بر نظام تمامیت‌خواهِ پزشک‌سالار، روزانه و شبانه، هزاران توهین کلامی و رفتاری از طرف همگنانِ بورژوای شما، در مراکز درمانی نثار پرستاران بیچاره می‌شود، اما شما در مقام وزیر هستید و استعمال لحنِ غیر بهداشتیِ چاله - میدانی آن هم با غیظ و عدوات و نخوت، برازنده‌ی یک وزیر نیست، به خصوص اگر قرار باشد آن را از یک رسانه‌ی فراگیر به سمع و نظر بینندگان و شنوندگان عزیز برسانند و آن هم خطاب به کسی که نه این لحن سزاوار اوست و نه محتوای این لحن. باور بفرمایید حرف ما را ابن‌سینای مادر مرده هم تأیید می‌کند ...

۵ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۳۸
... یک پرستار

امروز داشتم به حجم سرسام‌آور گردش مالیِ پزشکان متخصص و فوق‌تخصص فکر می‌کردم که به طور زیر زمینی جریان داره و کسی (دولت!!) کاری به کار اون نداره! به درآمد متوسط پانزده - بیست میلیونی یک متخصصِ مثلا" داخلی در یک شهر هفتاد - هشتاد هزاری نفری - در یک ماه - دقت کنید و یه حساب سرانگشتی بکنید ببینید در هر ماه، چه پول کلفت و هنگفتی در این کشور هفتاد و هفت ملیونی به جیب وارثان ابن‌سینا سرازیر می‌شه و از قِبَل اون حتا یک ریال مالیات به خزانه نمی‌ماسه!!!! در حالی که دولت در پایان هر ماه و قبل از هر چیز، چیزی حدود پنجاه تا شصت هزارتومان مالیات از حقوق یک میلیونی هر کارمندش (مثلا" یک لیسانس پرستاری) کم می‌کنه و بعد الباقی را به اون کارمند می‌ده! 

درست یا غلط، متخصصین محترم که به هر حال دارن این پولِ بی‌حد و حساب رو از مردم بیچاره می‌گیرن، و مردم هم مجبورن بدن؛ کاش دولت دریافت این پول رو رسمی می‌کرد و مالیاتش رو هم تمام و کمال می‌گرفت و ... انصافا" چه خدماتی که نمی‌شه با این پول به سلامت مردم کرد...

۵ نظر ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۴۶
... یک پرستار

... از گناهان کبیره یکی هم این است که گفته شود: طرح پزشک خانواده فقط و فقط با هدف نان درست کردن برای پزشکان عمومی بیکار لحاظ شده... و مردم؟

مردم؟ آقا کی گفته: مردم حق انتخاب ندارند! و فقط باید از کلّه‌ی سحر، پشت درب مطب پزشک محترم خانواده‌ی خود صف ببندند تا ساعت 8، وقتی منشی محترمه،  هِلِک و هِلِک تشریف‌فرما شده و مطب را افتضاح - ببخشید! - افتتاح فرمودند، با بالا رفتن از کت و کول هم، جزو لیست ده – پانزده نفری مشرّفانِ به درگاه شوند! و در غیر این صورت باید خارج از نوبت و با ویزیت آزاد به داد خود برسند! و کی گفته: مردم باید به خاطر کم‌سوادی و یا بی‌سوادی تعداد زیادی از پزشکان محترم خانواده، با جان ناقابل خود بازی کرده (بازی موجب سلامت جسم و روح است!) و احیانا" و احتمالا" بمیرند!! راستی توجّه‌ی مهم: 

کدام شیر پاک خورده‌ای گفته: کسی حق ندارد از ساعت هشت و نه شب به بعد، و یا در روزهای جمعه و یا روزهایی مثل پنجشنبه که از نظر پزشکان محترم خانواده روزی است تعطیل، و یا روزهای تعطیل رسمی دیگر بیمار بشود، چون پزشکان محترم خانواده در این مواقع، تعطیل هستند و اگر تنابنده‌ای در این مواقع ناپرهیزی کرد و به اورژانس بیمارستان‌ها مراجعه کرد باید در اولین ساعات اداری روز بعد کار و بار و زندگی خود را تعطیل نموده و به پزشک محترم خانواده‌ی خود مراجعه کرده، جواب پس بدهد که چرا، و برای چه مرتکب چنین گناه بزرگی شده و داروهای آن جا را نخورد که ...

... و نیز مثلا" رانندگان عزیز هم، در آن سرِ مملکت، در غربت، در کویر، در جنگل، در کوه و دشت و بیابان، اگر چنانچه بیمار شدند باید با یک « اَجی مَجی لا تَرجی»ِ ناقابل، خودشان را در طرفه‌العینی به حضور پزشک محترم خانواده‌اشان مشرّف فرمایند و الّا فلا!!

... و  تفریح سالم و جانانه، یکی هم این است که برای یک دل درد ساده که مثلا" ناشی از یک پولیپِ کوچول در روده‌ی کوچک هست و با رانیتیدین پزشک محترم خانواده چاره نمی‌شود باید فرم ارجاع (علیه السلام!) را از حضور شخص شخیص ایشان، به محضر متخصص اشخص(!)، برده و باز برگردانند، و باز واگردانند، و باز برگردانند و همین جور بروند و بیایند تا این اورانیوم ناقابل بلکه غنی بشود!

... و  داروی رایگان!! هم که فتّ و فراوون در جاروخانه‌ها - ببخشید! - داروخانه‌ها ریخته و چه چیز دیگر؟ ... خیلی چیزهای دیگر؟!

۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۱ ، ۰۹:۳۵
... یک پرستار

پارک، درست سر تقاطع، پارک روبروی پل، پارک در پیاده‌رو، پارک دوبل، پارک سوبل، پارک چوبل!! پارک در هرجایی که فکرشو بکنی؛ فقط یه ایرانیه که به خودش اجازه می‌ده هر جایی که اراده کرد و دلش خواست اتومبیلش رو پارک کنه و اگه کسی بهش اعتراض کرد شاخ و شونه بکشه و طلبکار هم باشه و ... ماشاالله پلیس هم که انگار اصلا" توی این مملکت وجود خارجی نداره!

۱ نظر ۱۰ دی ۹۱ ، ۰۶:۴۱
... یک پرستار

با سرعت ۸۵، ده - پانزده متر از پراید او عقب‌تر می‌راندم. پاکت خالی چیپس را پرت کرد بیرون. باد آن را گرداند و با سرعت آورد طرف شیشه‌ی من. یک لحظه احساس کردم چیزی دارد می‌خورد به سرم. ناخودآگاه جاخالی دادم و همین حواسم را از جاده پرت کرد. منحرف شدم به راست و از جاده رفتم بیرون و اگر نبود خاکریز کنار راه ...

یکی از بیماری‌های شایع و خطرناک ما ایرانی‌ها، بیرون انداختن آشغال از اتومبیل در حین رانندگی، به خصوص در جاده است که عوارضی گاه تا حد مرگ برای دیگران را به دنبال دارد. این بیماری‌ِ نادر در جهان و شایع در کشور ما، یک بیماری لاعلاج نیست، صعب‌العلاج هم حتّا نیست، درمان ساده و داروی مؤثّر و البتّه رایگانی دارد به نام منطق، انصاف، وجدان و نوع‌دوستی، که متاسّفانه این روزها در ایران کمیاب است...

۵ نظر ۱۷ آبان ۹۱ ، ۰۹:۳۸
... یک پرستار

عرض شود که از کرامات دولت خدمتگذار یکی هم این است که آمدند و قبل از انتخابات!! مجلس دهم، بابت بدی آب و هوا چیزی حدود صد هزار تومان به حقوق ما جماعت بی‌زبان پرستار اضافیده، انبساط خاطری پدید آوردند! و نیز بعد از کلّی کش‌وقوس، بالاخره حقّ جذبی را که به اعضای هیأت علمی دانشگاه‌های علوم پزشکی تقدیم می‌کردند، به ما هم لطف فرمودند، البتّه و صد البتّه با کردن آن در بوق و کرناهای ملّی و فرا ملّی!! حالا که خر‌ها از پل گذشته‌، در یک اقدام انقلابیِ خاموش، اوّل، آن بدی آب و هوا و مناطق کم‌تر توسعه یافته را طی حکمی، یکجا پس‌گرفتند و بعد طی حکمی دیگر، حالا حق جذب را... و اوّلی را به این دلیل که در عرض پنج ماه، آب و هوای ما بکلّی خوب شده و منطقه‌ی ما توسعه یافته!! و دوّمی هم به این بهانه که، الباقی کارمندان دولت اعتراض کرده‌اند! خب راست می‌گویند طفلکی‌ها؛ مثلا" باید جوابی برای معلّمین عزیز، این ‌سازندگان زحمت‌کش آینده‌سازان هم داشته باشند و هرگز به چشم مبارکشان نمی‌آید که با همّت عالی خویش، مثلا" همین فرهنگیان عزیز را از چه مزایای دیگری برخوردار کرده، که ما قشر درمانی حتّا در خواب هم آن را ندیده‌ایم؛ از ساعات کار معادل نصف ما (آن‌ها 24 ساعتِ چهل‌وپنج دقیقه‌ا‌ی در هفته، و ما 44 ساعتِ شصت دقیقه‌ای!) و چندین ماه تعطیلی که بدون انجام کار، حقوق زبان‌بسته را تماما" دریافت کرده و نوش جان می‌کنند و مواجب غیر نقدی و سختی کار کم‌تر و ...

نمردیم و هنر دولت عدالت‌محورِ عدالت‌پرور را هم دیدیم و اگر زنده باشیم چیزهای زیاد دیگری را هم به حول قوّه‌ی الهی خواهیم دید!

۲ نظر ۰۷ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۵۱
... یک پرستار

در چهل سالگی، که فکر می‌کنم هر آدمی می‌مونه حتا اگه نخواد و به هفتاد یا هشتاد هم برسه، اگه بخوام بهترین، بزرگ‌ترین، وحشتناک‌ترین و در عین حال بی‌فایده‌ترین تجربه‌ی عمرم رو تو یه جمله بگم اینه: هیچ‌کس در هیچ زمانی، به اندازه‌ی دوره‌ی جوانی‌اش احمق نیست!

۱ نظر ۲۷ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۴۶
... یک پرستار

عرض شود که ما، یعنی «ما»ی پرستار - حفّظ الله! - در ادامه‌ی سِمت‌ها و عناوین و شغل‌های جور واجور خود، امروز به یک عنوان شغلی جدیدِ دیگر مفتخر و مشرّف شدیم: مسئول امور مالی جرّاح محترم!

ماجرا از این قرار است که دیروز بعد از درخواست متخّصص داخلی، مبنی بر انجام مشاوره‌ی جرّاحی برای گذاشتن دبل‌لومن برای یک بیمار بی‌رگ!! (ببخشید! بد رگ) با جرّاح آنکال تماس گرفتیم. ایشان هم، پیش گرفتند پشت تلفن دست مبارک را که: به اطّلاع همراهی بیمار برسانید دستمزد گذاشتن آن، می‌شود هفتاد هزارتومان و باید این مبلغ را بپردازند، آن‌هم قبل از انجام کار و با اسکناس یا تراول شیرین، و نه چک و از این‌جور چیزها! و فرمودند که فقط در این صورت، به خودشان زحمت داده و برای انجام کار تشریف‌فرما خواهند شد، و اِلّا فلا !

این بود که زنگ زدیم به سوپروایزر و شکوه و شکایت که: مگر ما مسئول امور مالی جرّاح محترم هستیم که از ما همچو چیزی می‌خواهند؟ فرمود: برادر من! کارِ بیمار بیچاره را راه بینداز، مگر مربوط به همان بیماری نیست که می‌گفتی کراتینین 3.2  و اوره‌ی 138 دارد؟ 

- بله، امّا آخر من با چه رویی و چرا و ... 

۵ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۵۹
... یک پرستار

پرستارم پرستارم پرستار

کسی بیمارتر از هرچه بیمار

ندارم جایگاهی در خور خویش

که، می‌خواهند این‌گونه مرا خوار

پزشکانی که جز خود هیچ‌کس را

نمی‌بینند آدم داخل کار

 

خدایا پول یعنی این‌قدر هست

گوارا و لذیذ و نغز و خوش‌بار

که از شوق به دست آوردن آن

 بخواهند این چنین ما را بدهکار؟

چرا این‌قدر چپ‌تابند با ما

پزشکان خدانشناس غدّار؟

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۱
... یک پرستار

هر ساله، در اسفندماه، دولت خدمتگزار از طریق رسانه‌‌های ملّی و غیرملّی – هُوَا" جنجالا! - به سمع و نظر شنوندگان و بینندگان عزیز می‌رساند که سبد کالایی برای کارمندان عزیز خود تدارک دیده و خوش‌به‌حال باشند این جماعت که در این سبد، برنج و روغن و قند و کالاهای اساسی دیگر خوابانیده فراوان، و کارمندان محترم و محترمه بگیرند و بلُمبانند و بگویند شکر هزار مرتبه، آن که را باید!

و شاید که نه، حتم اندر حتم جماعت غیر کارمند را برمی‌انگیزانند که: «خوش به حال کارمندان! و ... کاش ما هم کارمند بودیم، و ... همین است دیگر! وقتی دولت این‌قدر به این کارمند جماعت می‌رسد، باید هم از سرِ سیری و سنگینی، حالِ رسیدگی به کار ارباب رجوع را نداشته باشند، و ... حیف از این مواهبِ طیّب و طاهری که در خیک این جماعت می‌ریزد دولت! و یا ... اگر آن را خوراک سگ می‌کرد... »

از آن‌جا که از این سبد (سبد کالا) اینجانب ما، مشت نمونه‌ی خروارِ کارمندانِ خوش‌بحال دولت، هر ساله فقط اسمِ دل‌آب‌کنِ آن را می‌شنویم، آن‌هم از رسانه‌‌های ملّی، روزنامه‌جات کاغدی و غیرکاغذی و رنگین‌نامه‌های دو پا، بر آن شدیم که به پاس منّتی که بر گردن ما سوار می‌کند، نامی جدید و درخور برای آن اختراع نموده و به فرهنگستان زبان و ادب عارسی (ببخشید، فارسی!) پیشنهاد فرماییم، بلکه حقّ مطلب ادا شود، و لذا فی‌البداهه افاضه فرمودیم: زین پس نگوییم سبد کالا؛ بگوییم سبد کارا! چه این که این سبدِ محترم، در تشویش اذهان عمومی (کارمند و غیر کارمند) و بار کردن حسرت بر دل ایشان و فربه کردن فریب در جامعه‌ی اسلامی بسیار کاراست!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۸
... یک پرستار

کسی که به نام تو و در مقام دفاع از تو، حق تو رو ضایع می‌کنه – گیرم نه از سر عناد و کینه – و همین جور وایساده روبروت و صاف‌صاف تو چشات نگاه می‌کنه و لبخند می‌زنه، بزرگ‌ترین توهین و بیش‌ترین جفا رو در حقّ تو کرده. این یعنی بدتر از دشمنی؛ چون در این دوستی‌، وقاحت و نفاقی هست که در اون دشمنیِ عریان نیست. و بعد این که آینده و آیندگان در مورد خدمت و خیانت کارگزاران مملکت قضاوت خواهند کرد و مسئولان سازمان ما – سازمان نظام پرستاری – هم از این قضاوت مستثنی نیستند. آن‌ها شیفتگان خدمتند یا تشنگان قدرت؟ یا این‌جور می‌خوان: خدا و خرما رو با هم؟

یه روزی نظام پرستاری یه مجموعه‌ی نوپا و تازه تأسیسی بود و هیچ‌کس انتظار نداشت در برابر دراکولای پزشک‌سالار قد علم کنه و دم بگیره برا دفاع از حقوق معطّل و ناچیز پرستاران بیچاره؛ امّا حالا چندین و چند سال از اون سال‌ها گذشته و از برکت حقّ عضویّت همین جماعت پرستار و خیلی چیزای دیگه، این سازمان برا خودش کسی شده و سری تو سرهاست. امکانات مالی و حقوقی و موقعیّت اداری، اجتماعی و حتّا سیاسی خوب و قابل توجّهی داره. حرکت لاک‌پشتی در دفاع از حقوق جامعه‌ی پرستاری حالا دیگه از این سازمان قابل قبول نیست؛ برای این که حقّ و حقوقی که داره ضایع می‌شه و معطّل مونده، اونقد زیاده که با سلام و صلوات نمی‌شه اون رو اعاده کرد. چند نسل پرستار باید جزغاله بشه تا نظام پرستاری خرده‌خرده وضع رو به نقطه‌ی مطلوب برسونه؟ و این چند نسل چه گناهی کرده‌ن؟

سؤال می‌کنیم – گناه که نیست؟ – نرخ فعّالیّت‌های حقوقی نظام پرستاری در دفاع از مطالبات جامعه‌ی پرستاری به ویژه مطالبات صنفی آن، از بدو تأسیس تا به امروز چند درصد رشد داشته؟ غیر از اینه که بیش و کم، یه خطّ افقی بوده که موازی با خطّ کف نمودار، سلانه سلانه پیش اومده! آیا یه جهش نصف – نیمه می‌شه توی اون دید؟ و این در حالی‌ست که در طول این سال‌ها ماهیانه مبالغ میلیونی سرازیر ‌شده تو جیب‌ مسئولین این سازمان و حضرات هزار جور مواجب و مزایای دیگه واسه خودشون تعریف کرده‌ن. آیا با این موقعیّت و مزایا، اون‌ها وظیفه ندارن شش‌دانگ و تمام‌قد از حقوق امثال من پرستار دفاع کنند؟ آیا یه پرستار عمر نوح می‌کنه و حالا اگه صد سال حقّ و حقوقش عقب افتاد اشکالی نداره؟

یه گوشه‌ش اینه: بفرمایید چند شهرِ حدودا” صد هزار نفری توی کشور وجود داره؟ چن‌تا بیمارستان دولتی تو  کلّ این شهرهاست؟ در هر کدام از این بیمارستان‌ها که اغلب در حدّ ۱۰۰ تختخوابی هستند، ده تا پانزده پزشک عمومی و متخصّص و ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر کارمند دیگه، از پرستار و بهیار و تکنسین اتاق عمل و بیهوشی و کارمندهای اداری کار می‌کنند. اگه تحقیق کنید و آمار درست به‌تون بِدن – می‌دونین که، در جاهایی که کار یه جاهایی‌ش می‌لنگه، مسائل مالی همیشه جزء اسرارن و نباید فاش بشن!! – آره اگه آمارِ درست به‌تون بدن، خواهید دید که درآمد متوسّط هر کدام از این بیمارستان‌ها ماهیانه ۲۰۰ تا ۲۵۰ میلیون تومانه که در پایان ماه به حساب دانشگاه علوم پزشکی اون استان ریخته می‌شه. دانشگاه نزدیک به ۴۰ درصدِ این پول رو به عناوین مختلف مثل حق مدیریّت کم می‌کنه – که البتّه اگر بخواد یه رقم منصفانه و واقعی کم کنه، خیلی کم‌تر از این حرف‌ها باید کم کنه – و الباقیِ پول رو بر‌می‌گردونه به حساب بیمارستان، تا در اون بیمارستان مثل گوشت قربونی صرف هزار درد بی‌درمون بشه. از این پولِ نصفه – نیمه، اگر خورشید از مغرب طلوع کنه، رئیس و مدیر تصمیم می‌گیرن که بخشی رو به کارانه‌ی پرسنل درمانی و اداری اختصاص بدن. اوّل این که مبلغ کارانه‌ای که در حال حاضر بر اساس یه فرمول خاص استخراج می‌شه، قبلا” بر اساس یه فرمول کاملا” ناعادلانه و تبعیض‌آمیز دیگه، بین پزشکان و سایر کامندان سهم‌بندی ‌شده؛ به طوری که در مقام مقایسه، مبلغ کارانه‌ی یک ماه این ده – پانزده پزشک، تقریبا” برابر می‌شه با مبلغ کارانه‌ی شش تا هشت ماه آن ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر کارمند دیگه!!!! دقت کنید: مبلغ یه‌ماه کارانه‌ی ده نفر، برابر باشه با مبلغ شش‌ماه کارانه‌ی صد و پنجاه نفر!!! بعد و دوّم و مصیبت دیگه اینه که رؤسای بیمارستان‌ها که خود پزشک تشریف دارن، عموما” کارانه‌ی پزشکان رو دو ماه به دو ماه می‌دن، و کارانه‌ی اون بیچاره‌های دیگه رو بالای ۲۰ ماه به ۲۰ ماه!!! این در حالیه که امورات اون پزشکان با وجود درآمدهای نجومی مطب‌ها و زیرمیزی‌هاشون، چندان هم به این مبالغ وابسته نیست، در حالی که تنها درآمد زندگی این ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر فقط همین شندرغاز حقوق و کارانه‌س!! البتّه مسئولین و رؤسا این آمار رو تکذیب می‌کنن؛ امّا اگه یه فامیل یا یه دوست یا یه آدم صادق داشته باشید تو حسابداری بیمارستان یا شبکه یا دانشگاه، و پرس‌وجو کنید، خواهید دید که وضع، کم و بیش به همین منواله. آخه این دردها رو آدم به کی بگه و در کشور امام زمان، کدوم مرجعی باید به این ظلم بی‌حساب رسیدگی کنه؟ وظیفه‌ی سازمانی مثل نظام پرستاری در این میون چی و چقدر سنگینه؟ اون‌وقت رئیس نابغه‌ی این سازمان به جای این که تمام توش و توان خود و سازمان رو برای پیگیری و درمان چنین بیماری‌های صعب‌العلاجی بذاره، فی‌المثل شخصا” می‌شینه و وقتش رو صرف مصاحبه از پرستاران متقاضی انجام خدمت در کاروان‌های پزشکی حج می‌کنه!! و مثلا” در خصوص تحصّن پرستاران بیمارستان شریعتی تهران به خاطر کارانه‌های کم، و برای پرهیز از رو در رو شدن با مدیریت پزشک‌سالار، که حالا ممکنه منافع‌ش رو به خطر بندازه، موضع‌گیری می‌کنه که این یه خواسته‌ی داخلی و مربوط به این بیمارستانه و مشکل پرستاران همه‌ی بیمارستان‌های کشور نیست و نظام پرستاری اون رو پیگیری نمی‌کنه!! انگاری پرستارای این بیمارستان، مشت نمونه‌ی خروار نیستن و نظام پرستاری، نظام پرستاری اونا نیست. ملاحظه می‌کنید؟ مقدّرات ۱۵۰ هزار نفر پرستار و بهیار و تکنسین اتاق عمل و هوشبری کشور، دست یه همچین تحفه‌های عصا قورت داده‌ای‌یه!! و انگاری قحط‌الرّجاله، و کس دیگه‌ای نمی‌تونه به امور فرعی – مثل انجام  یه مصاحبه‌ – رسیدگی کنه!

برای من پیام می‌ذارن که: تو انتقاد سازنده نمی‌کنی و تخریب می‌کنی و «گربه دستش به گوشت نمی‌رسه پیف‌پیف می‌کنه!» خب از محتوای یه همچین کامنتی بر‌می‌آد که نویسنده‌ش از همین دار و دسته‌س و فکر می‌کنه که همه مثل خودش کشته – مرده‌ی صندلی چرخانند و باسن‌شون فقط تو گودیِ این صندلی آروم می‌گیره! یه همچین آدمی یا نمی‌خواد واقعیت‌ها رو ببینه، یا کوره، و یا کاسه‌لیس همین جماعته و یه تکّه استخونی جلوش می‌ندازن که این جور واسه‌شون هاپ‌هاپ می‌کنه!

کامنت می‌ذارن که تند می‌ری و چرا نمی‌تونی نیمه‌ی پر لیوان رو ببینی؟ خب مسئله و موضوع دیدن نیمه‌ی پر نیست؛ کسانی که در پر کردن این نیمه نقش داشته‌ن، انجام وظیفه کرده‌ن و بابتش حقوق‌های چرب و چیلی گرفته‌ن و منّتی ندارن سر پرستارایی مثل من که بخوایم ازشون تشکّر کنیم اگر چه، ما ناشُکر و ناسپاس هم نیستیم. در این‌جا موضوع و مسئله، یه لیوانه که باید پر باشه و حالا نصفه – نیمه‌‌س و کلّی از مصائب زندگی من و امثال من به خاطر وجود همون نیمه‌ی خالیه؛ نیمه‌ای که برای پر بودنش عمر گرانمایه صرف می‌شه. آیا حماقت نیست که آدم زوم کنه رو اون نیمه‌ی پر و از اون نیمه‌ی خالی که نصف حقّشه چشم‌پوشی کنه؟ این نصفِ حق، تو جیب کی می‌ره؟ و ما باید بذاریم بره؟ و این در حالیه که این نیمه‌ی خالی در عمل بیش از یه نیمه‌ی پر، در خوب و بد بودن زندگی آدم نقش داره، برای این که با نبودن و خالی بودنش زور و ضرب اون نیمه‌ی پر رو هم می‌گیره و اون رو تا حد زیادی از ‌خاصیّت می‌ندازه. خب پس من حق دارم که از خودم دفاع کنم، و هر پرستار دیگه‌ای هم، و انگ تخریب با چسب دو قلو که سهله، با چسب دویست قلو هم به ما نمی‌چسبه. منع و مزّمت ما برای دفاع از حقوق خود، پاک کردن صورت مسئله و تبرئه‌ی مسئولین از کوتاهی در احقاق این حقوقه.

به عنوان یک پرستار از اعماق جامعه‌ی پرستاری، از آن اعماقی که عمدتا” بار طاقت‌فرسای درمان روی دوش اون‌هاست، عرض می‌کنم و اعتقاد دارم که سازمان نظام پرستاری با همه‌ی مسئولین و خدم و حشم‌اش، اگر به‌اندازه، بجا و به‌موقع، به وظایف خطیر خود در قبال جامعه‌ی پرستاری عمل کنه، نور چشم ما، امن و امان قلب ما و حبیب و محبوب ماست و بر سر ما جا داره! اگر چه طور؟ به‌اندازه، بجا و به موقع، و اگر نه، درپیتخانه‌ای‌ست که …

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۰
... یک پرستار

جناب شیطان! سلام! حال شما؟ دیر آمدید من رفتم. برایتان مقداری آش سبزی گذاشته‌ام کنار جادری، میل بفرمایید سرد نشود. قبل از برگشتنِ من اگر خواستید بروید، شما هم یک یادداشت بگذارید برای من می‌خواهم بدانم فردا می‌آیید یا نه؟ (از پشت همین کاغذ می‌توانید استفاده کنید) آخر فردا همه برای خوشگذرانی به دامن طبیعت می‌روند و کسی در شهر نیست و من از کلّه‌ی سحر در خانه‌ام تا شب. البتّه بد هم نیست این خلوتی؛ دسته‌ی جارویم شکسته است و باید آن را سرِ پا کنم و تازه، رباط پای راستم هم بدجوری درد می‌کند. یک خواهشی هم دارم از شما، لطف کنید این روزها به همسایه‌ها سر نزنید، به گمانم خیلی گرفتارند، دمِ صبحی از آن آش برای آن‌ها هم بردم هیچ‌کدام در را به رویم باز نکردند، معمولا” این جوری‌ست دیگر؛ کاری به کار هم ندارند اهل این کوچه. راستی از ایجاد ارتباط و نزدیکی با آن زن دوری کردم و یک‌بار دیگر به خاطر تشویق‌ها و راه‌نمایی‌هایتان باید از جنابعالی تشکّر کنم، و متأسّفم که باز هم شما را ناراحت می‌کنم. البتّه همین‌جا یک قدردانی ویژه هم دارم از شما، رفیق گرامی! به خاطر سعه‌ی صدر، ثبات قدم، علاقه‌ی وافر، جدّ و جهد و اشتیاق بی‌نظیرتان در دوستی و مصاحبتِ چندین ساله با حقیر – علی‌رغم این که مدام اسباب کدورت و رنجش شما را فراهم کرده‌ام – از شما ممنون و سپاسگزارم! ببخشید پر حرفی کردم شیطان‌جان؛ از دهن نیفتد آش!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۹
... یک پرستار

جناب ما، خودمان، که به جهت پاره‌ای ولگردی‌ها – ببخشید! – وبگردی‌ها، برای خود یک پا نخود هر دات‌کام و دات‌ارگ و و دات‌آی‌آری شده‌ایم، در جایی از نت‌کافه‌ی مبارک دیدیم که تیتر فرموده‌اند: بحران در یک قدمی بیمارستان‌های دولتی، و نالیده‌اند از عدم پرداخت تعهّدات ۳۰۰۰ میلیارد تومانی دولت به بخش درمان – از محل درآمد ناشی از اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها – و اوضاء اسف‌بار این مریضخانه‌ها و چه و چه‌ها؛ که این عدد آشنای ۳۰۰۰ میلیارد آن، داغ ما را تازه کرد و بالا و وسط و پایین ما را سوزاند سوزاندنی! امّا با فرونشستن آتش غضب مبارکمان، کم‌کم این عقل ناقص جانب دولت کامل را گرفت و اصلا” شد سخنگوی آن که:

ایّهاالنّاس! اولا”، ما بیمارستان‌های خصوصی، و در اصل، بیمارستان‌های خصوصی، ما را دارند و غمی نیست!

ثانیا”، خواب خرگوشی ما، که دولت خدمتگزار باشیم، همان و ورشکستگی و تعطیلی بیمارستان‌های ما (دولتی) همان، و این یعنی چوب دو سر طلا: از یک طرف کمک می‌کند به برآورده شدن دعای وقت و بی‌وقت مستضعفین و بی‌بضاعتان: «خدایا جان ما را بستان و راحتمان کن!»، که این البتّه کم خدمتی نیست که ما لطف می‌فرماییم در حقّ آن‌ها، و از طرف دیگر با حذف این قشر، ما جامعه‌ای خواهیم داشت هر چه بیش‌تر، یکدست و متوسّع(!) با انسان‌هایی قوی، توانمند و بالاتر از طبقه‌ی متوسّط، که این هم خودش افتخاری دیگر است در کارنامه‌ی وزین ما.

ثالثا”، اصلا” کی گفته قانون اساسی وحی مُنزل است و تأمین سلامت ملّت بر طبق اصول آن بر عهده‌ی مای دولت. بخش بهداشت و درمان، باتلاقِ دیلاقی‌ست که هر چه بودجه در آن می‌ریزیم معلوم نیست چه می‌شود؟ بالاخره، باید یکی این باتلاق بودجه‌خور را بخشکاند یا نه؟ بگم؟ بگم؟ بابا، ما خودمان – خودِ خودمان – می‌توانیم! بعله! ما می‌توانیم!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۷
... یک پرستار

دیروز شانزدهم بهمن ۱۳۹۰، در بخش‌های مختلف اخبار شامگاهی تلویزیون ملّی، موضوع مستندِ صراط این رسانه، پیشرفت‌های پزشکی کشور در این سی و سه سال بعد از پیروزی انقلاب بود، که با صدای یک خانم دکتر روی آنتن همه‌ی شبکه‌های وطنی رفت و لابد در آرشیو وبسایت این سازمان موجود است و با رویکردی مثبت، راهی که آمده‌ایم، از پیشرفت‌های پزشکی، داروسازی و بهداشت و درمان مملکت را به نمایش گذاشت. خب این خوب است و آن پیشرفت‌ها و باید گفت بارک‌الله! امّا نمی‌شود دندان روی جگر گذاشت و دردهای ناگفته در این برنامه را نگفت، که یکی از مهم‌ترینِ آن‌ها این است: پزشکی ما در این سی و سه سال تبدیل به یک صنعت شد! صنعت پزشکی! صنعتی که با هدف کسب درآمد به هر وسیله‌ی ممکن، بی‌هیچ ضابطه و نظارتی، و با تساهل، تسامح و مماشات بخش‌های مختلف حاکمیّت، اصل نانوشته‌ای را بنیان نهاد به نام زیر میزی! بر اساس این قانونِ شفاهی، هر فرد بیماری برای درمان بیماری خود، بایستی قبلا” پول درخواستی طبیب را، به هر میزانی که وی اراده نماید، به حساب شخصی وی واریز کند. اگر کرد درمان می‌شود و اگر نه، باید برود کپّه‌ی مرگش را بگذارد و بمیرد!

در این راستا و به طور کلّی، برخی داشته‌اند و داده‌اند و درمان شده‌اند. برخی هم، به هر وسیله‌ی ممکن، با قرض کردن، وام گرفتن، حراج زندگی و حتّا خودفروشی! از پس آن برآمده و زنده مانده‌اند، و برخی دیگر… نداشته، کپّه‌ی مرگشان را گذاشته و آبرومندانه درگذشته‌اند! فاتحه!!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۶
... یک پرستار

«شلوار شما دو تا شده آقا؟»

«نه، نمی‌بینی، همین شلواری که دارم هم نصف شده! من حالا یک پاچه‌ام!»

«اوه بله، حق با شماست! زندگی خیلی گران شده: لوبیا، شامپو، مدرسه‌ی بچّه‌ها، شلوار، اجاره …»

«البتّه غیر از یکی دو چیز، که هیچ وقت به اندازه‌ی حالا ارزان نبوده.»

«چه چیز آقا؟»

«جان آدمیزاد! آبرو!»

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۴
... یک پرستار

شمعدانی کلمه‌ای‌ست که در گلدان است. گلدان کلمه‌ای که در دفتر. این زندگی را مادرم به یادگار گذاشته برای من؛ یادگاری از آن روزهای روشن و پرخنده. چه عطری داشت بوی دم‌پخت برنج دانه شکسته‌ی طارم‌اش ظهرها که از کلاس برمی‌گشتم! چه ذوقی داشت چشم‌هاش، که حالا نیستند تا ببوسمشان. یادگارت این‌جاست مادر، شمعدانی‌ات، غرقه در گلبوته‌های سرخ. سرخی دلت کجاست حالا عزیزم! سرخی دلت، دلبندم!

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۳
... یک پرستار

چهار و چهل و چهار دقیقه‌ی بامداد بود. در عقوبتخانه سر کار بوده و داشتیم اخلاط سینه‌‌ی بیماری را می‌کشیدیم که ریختند جمعی از برادران ایمانی داخل و چشمان مبارکمان را از پیش، دستان توی دستکش‌مان را از پشت و دهان اعتراضمان را با یک تَشَر توپ بستند و در کسری از ثانیه، مشرّف فرمودند ما را به نقطه‌ی معلوم‌الحالِ نامعلومی! زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت و «صاحابش اومد!» پرسید: «شما همان یک پرستارید؟» عرض کردیم: «بله!» فرمود: «برای چه در وبلاگتان این قدر دیگران را تخریب می‌کنید؟»

«تخریب؟»

«بله!»

«استغفرا… حاج‌آقا! ما هم با شما در یک طرف میزیم!»

«پس چه مرگتان است که این‌قدر سیاه‌نمایی می‌کنید؟»

«سیاه‌نمایی؟»

«بله!»

«حاج‌آقا، ما فقط لقمه‌ی نانی را می‌خواهیم که شبانه‌روز برای آن جان می‌کَنیم!»

«یعنی شما مجّانی کار می‌کنید؟»

«مجّانی که نه؛ امّا آن لقمه را نصفه- نیمه به ما می‌دهند، آن‌‌هم نه به موقع و تازه به چه شکلی!»

«در هر صورت اگر به رویه‌ی خود ادامه دهید، مجازات سختی در انتظار شماست! حیف شما نیست! سعی کنید نیمه‌ی پرِ لیوان را ببینید!»

«قربان! گردن ما از مو هم باریک‌تر است. ما، فقط حقّی را می‌خواهیم که وقت و بی‌وقت سلامتی، خوشی و بهترین ساعات عمرمان را بالایش خرج می‌کنیم؛ نه زیاد و نه کم. این انتظار زیادی‌ست؟»

حاج‌آقا رفت. من ماندم و فکرهای جورواجور. چه می‌توانست باشد آن مجازات سخت؟ خالی کردن آب دریاچه‌ی خزر با یک کاسه‌ی ماست‌خوری؟! کلاغ‌پر از این طرف اقیانوس آرام تا طرف دیگر آن؟! چهارصد و چهل و چهار هزار و چهار صد و چهل و چهار ساعت قلقلک؟! یا سنگ کردن همان نصفه – نیمه؟ یادم افتاد به آن بیچاره‌ای که در رمان سلاخ‌خانه‌ی شماره پنج، او را چهار میخ و در حالی که مقداری عسل روی بیضه‌هایش ریخته‌اند، زیر آفتاب سوزان نیمروز می‌خوابانند دمِ درِ یک لانه‌ی مورچه! …

«آی پرستار! (صدایی نمی‌دانم از کجا آمد) حماقت نکن! سکوت، صبر، قدری گذشت؛ و اگر می‌خواهی اموراتت به شکلی عالی بگذرد: تسلیم و رضا، کرنش، تعظیم، شتر دیدی – ندیدی، تملّق و تزویر و ریا و … پاچه‌خواری جانم؛ از این یکی غافل نشو که معجزه می‌کند! سخت نیست ها؟! به نرخ روز باش، پیروز باش!»

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۱
... یک پرستار

اوضاع پرستاری و احوال پرستار// بیچاره پرستار!

تا بوده و تا هست اسیر است و گرفتار// بیچاره پرستار!

اوضاع، چه اوضاعی و احوال، چه حالی؟// در گردش ایّام

افتاده به منّت‌کشی دکتر غدّار// بیچاره پرستار!

بی‌پولی و بی‌خوابی و دردِ کمر و سِل// ای وای دلم دل!

یا صبح، و یا عصر، و یا هر دو، و شبکار// بیچاره پرستار!

جز تهمت و تحقیر و ستم حاصل او چیست؟// از هرکس و ناکس

توهین و سرافکندگی و ذلّت بسیار// بیچاره پرستار!

 هستند چو نوکر، درِ دکّان طبابت// انگار بدهکار

بیچاره نگهبان، خدمه، مردم بیمار// بیچاره پرستار!

توصیف پرستاری ما نیست به جز این// بی‌منّت و بی‌مزد

حمّالی و بیگاری یک مشت ستمکار// بیچاره پرستار!

اوقات خوش آن بود که با پول به سر شد// ای حضرت آقا!

با سفره‌ی خالی چه کند آدمِ ناچار// بیچاره پرستار !

 در هیچ کجا مثل همین کشور ایران// این مهد عدالت

این‌قدر نشد از طرف دولت خود خوار// بیچاره پرستار!

                             ....

در خواب فقط زندگی توست چو آدم// خوابی که نداری!

همکار گلِ من! به خدا روم به دیوار// بی‌چاره!   پرستار!

۲ نظر ۲۰ دی ۹۰ ، ۰۶:۴۲
... یک پرستار

سریال تا ثریا را می‌بینید؟ کار سیروس مقدم است. سریالی که یک موسیقی متن پر تنش در سرتاسر آن روی اعصاب آدم راه می‌رود... و یک چیز مهم دیگر: دوربین مقدم اصولا" کِرم دارد! مدام و در اغلب نماها کاملا" بی‌جا و بی‌مورد می‌لود؛ بالا، پایین، این‌ور، آن‌ور. مقدم مثلا" می‌خواهد با این موسیقی عذاب‌آور سرتاسری، و جنباندن مدام دوربین، به داستانش تپش و تنش و هیجان و اضطراب بدهد! اصولا" فیلمسازی مقدم این جوری است؛ ایجاد کشش در فیلم با زور و ضرب یک موسیقی عذاب‌آور و تکان دادن مدام دوربین و ...؛ داستان چه نقشی دارد؟ روایتگر وقایع خاص و عموما" سیاه، که وقوع آن‌ محتمل هست اما بسیار نادر... و چه چیزی در کارهای مقدم نیست؟ خنده، خوشی، امید و ... همیشه از خودم می‌پرسم چرا این آدم نمی‌تواند یک فیلم شاد و بی‌آلایش بسازد؟

۳ نظر ۱۹ دی ۹۰ ، ۱۲:۳۷
... یک پرستار

نظام پزشک‌سالار، در طول سال‌های گذشته، با نادیده گرفتن حقوق بر حق جامعه‌ی پرستاری، عملا" نشان داده است که با مصادره‌ی کامل امکانات و منابع سخت‌افزاری و نرم‌افزاری  بخش بهداشت و درمان، تنها به منافع خود می‌اندیشد. در همین راستا، از زمان تشکیل سازمان نظام پرستاری، با اتخاذ سیاست‌های آشکار و پنهان، به واقع تشکّلی خنثی، بی‌خاصیّت و برای خالی نبودن عریضه، از این سازمان به نمایش گذاشته است. 

در این شرایط، سازمان نظام پرستاری، اگر خود را تنها نماینده‌ی رسمی جامعه‌ی پرستاری می‌داند، که می‌داند، می‌بایست دست از مماشات و مسامحه برداشته، و در وحله‌ی اوّل، با استخدام وکلای مبرّز و مستقل، حقوق معوّق و معطّل جامعه‌ی پرستاری را استیفا نماید؛ و در صورت عدم حصول نتیجه‌ی مطلوب، ذرّه‌ای از خود شجاعت نشان داده و با فراخوان عمومی پرستاران، برای انجام اقدامات عملی منسجم و مؤثّر، مدیریت پزشک‌سالار را مجبور به رعایت حقوق خود کند؛ در غیر این صورت، اتّخاذ سیاست یک بام و دو هوا، که از یک طرف تسلیم بی‌چون و چرا در برابر پزشکان، و از طرف دیگر ادّعای وکالت جامعه‌ی پرستاری است، راهی به دهی نخواهد برد.

نظام پرستاری اگر نمی‌داند، جامعه‌ی تب‌دار، رنجور و بیمار پرستاری می‌داند که اولویّت اصلی و اوّل پرستاری کشور، احقاق حقوق و مطالبات صنفی آن است، و نباید بخش عمده‌ای از توان و انرژی سازمان، صرف امور فرعی و در حال حاضر غیر ضروری، نظیر برج‌سازی و تورهای سیاحتی و غیره و ذالک شود.

مخلص کلام  ... آقاجان! نظام عزیز! اگه می‌خوای یه درپیتخانه‌ی بی‌خاصیّت باشی، بهتره خفه شی، دفتر و دستکت را جمع کنی و بری به درک!!

۳ نظر ۱۵ دی ۹۰ ، ۰۶:۰۶
... یک پرستار

به حول قوه‌ی الهی و به کوری چشم نا اهلانِ ناکس، داشتیم در نت‌کافه‌ی مبارک، چای می‌نوشیدیم که از درپیتخانه‌ پیغام آوردند که باری ... عقلای قوم نگرانند از این بابت که جمعی یا جماعتی از پرستاران که ذخایر این مملکت هستند، از مجاری زیر آبی عازم بازارهای بین‌المللی کار هستند. از آن جا که جنابِ ما خودمان، قید این جماعت سفیدپوش سیاه‌بخت را به کل زده‌ایم، من‌باب عطای فیض، افاضه‌ای نفرمودیم؛ اما گویا یکی از همین بخت‌برگشتگان که یحتمل برای رفتن به سر شیفت، از پشت دیوار اندرونی می‌گذشت، تصادفا" پیغام را شنید و نالید که:

من نمی‌دونم این سازمان نظام پرستاری، به خاطر تلاش پرستارا برای مهاجرت به خارج برای کار، برا چی این‌قد  قُدقُد می‌کنه!

آخه ای در ِپیتخانه! پرستار بیچاره‌ی بیکار علّاف، وایسه تو این مملکت و کوچه گز کنه که چی؟ ... و برای شغل شریف بیکاری، تو بهش حقوق می‌دی؟!

وانگهی! ده‌ها هزار پرستار بیکار رو این مملکت کجای دلش بذاره؟! می‌خوای اینا رو پس دس نگه داری که چی؟!

ثالثا"، چی بهت می‌ماسه که حالا این‌جور گاوت رو کرده‌ی به خرمن  اونا؟ بابا، ایهاالنّاس! بذارین هرجور که می‌تونن برن، دو زار پول دربیارن بریزن تو شکم زن و بچه‌شون!!

۱ نظر ۱۴ دی ۹۰ ، ۱۹:۲۸
... یک پرستار

الیسا - خواهر کوچکم - کلاس سوّم ابتدایی است. کار هر روز خانم معلم آن‌ها این است:

+ به ماماناتون بگین از درس فلان بهتون املاء بگن، بعد خودشون تصحیح کنن و بیارین. وای به حالتون اگه غلطی رو پاک کرده، و اون رو تصحیح کرده باشین!!

+ از ماماناتون بخواین 20 سئوال ریاضی براتون بنویسن و اونا رو جواب بدین و ازشون بخواین تصحیح کنن و بیارین و ... وای به حالتون اگه جواب غلطی رو پاک کرده باشین و دوباره جواب درست رو نوشته باشین! 

+ با کمک ماماناتون یه تحقیق درباره‌ی لاک‌پشت و یا ... بنویسین و بیارین!

+ از ماماناتون بخواین جدول ضرب 5 و 6 رو با عدس روی برگ آ چهار بچسبونن و بیارین!

+ از ماماناتون بخواین ...

بیچاره مامان، همه‌ی وقتش رو صرف الیسا می‌کنه! من نمی‌فهمم پس خانم معلّم کارش چیه و برای چی حقوق می‌گیره؟ هی می‌گم برم و حالیش کنم آزار کیلو چنده؛ مامان می‌گه نه! اون وقت لج می‌کنه و تلافی‌ش رو سر الیسا در می‌آره!!  آخه این دیگه چه جور نظام آموزشیه ؟!؟!

۸ نظر ۰۹ دی ۹۰ ، ۰۷:۲۱
... یک پرستار

بیمار با اصرار زیاد، سه ویزیت گرفته بود و بعد از این که شصت‌ و چهارمین بیمار از مطب خارج شد، رفت داخل و هر سه‌تای آن را، همان‌طور که منشی لای دفترچه‌ی بیمه‌اش  گذاشته‌ بود،  داد به دست دکتر.

آقای جرّاح توراکس گفت: «آن دو بیمار دیگر کجا هستند؟»

«هر سه ویزیت مال من است آقای دکتر!»

بیمار نگاه در نگاه بی‌روح دکتر ادامه داد:« یکی برای این که ویزیت می‌کنید مرا. یکی هم برای این که با اجازه‌ی شما می‌خواهم بپرسم آیا اجازه دارم بخیه‌ها را همان شهرستان بکشم؟»

« ... و این ویزیت سوّم؟»

«برای این که لطف کنید وقت بگذارید و یک لبخند کوچولو روی لبان مبارکتان بیاورید!»  

۱ نظر ۰۸ دی ۹۰ ، ۰۷:۲۵
... یک پرستار

 

اوقات خوش آن بود که با پول به سر شد// ای حضرت آقا!

با سفره‌ی خالی چه کند آدم ناچار// بیچاره پرستار!

 

۴ نظر ۰۵ دی ۹۰ ، ۰۸:۱۱
... یک پرستار

- چرا دولت این طور خوب و راحت به مطالبات و خواسته‌های فرهنگیان توجّه کرده و به آن‌ها امتیاز می‌دهد؟

_ برای این که دولت از آن‌ها می‌ترسد.

- چرا؟

_ برای این که رگ خواب آینده‌سازان مملکت در دست آن‌هاست و در صورت نارضایتی، با جمعیت 1.2 میلیونی خود، می‌توانند طوری دانش‌آموزان را بار بیاورند که نظام را به مخاطره بیندازند.

-- ایمپالس منفی نفرستیم. بیاییم و موضوع را این‌گونه ببینیم: دولت، هم‌چنان که خود اذعان می‌کند، با این توجّهات به فرهنگیان احترام می‌گذارد.

- پس چرا دولت به جامعه‌ی پرستاری، خواسته‌ها و حقوق حقّه‌ی آن‌ها احترام نمی‌گذارد؟ این‌ها که یک دهم آن‌ها هستند و قطعا" اهمیت کارشان از آن‌ها کم‌تر نیست؟!

_ دولت، نه از جامعه‌ی پرستاری می‌ترسد و نه به آن‌ها احترام می‌گذارد!

۱۰ نظر ۲۲ آذر ۹۰ ، ۰۸:۴۰
... یک پرستار

دیشب از ساعت شرع شیفت (ساعت 8) تا پایان آن (ساعت 7 صبح)  به مدت 11 ساعت بوی فرح‌بخش و مسحور کننده‌ی مِلِنا توی دماغ مبارکمان بود! ابتدا همین که وارد بخش شدیم سر مبارکمان گیج رفت و قیری ویری رفتیم و نزدیک بود با خوردن به ستون استیشن، بیفتیم و ضربه مغزی شویم؛ اما چون تخت خالی نداشتیم و دستگاه سی تی هم خراب بود، خدا بهمان رحم کرد و دستمان را به دسته‌ی صندلی رساند و لاجرم از سقوطمان جلوگیری فرمود! همکاران عصرکارمان امّا سُر و مُر و گنده نشسته بودند و به ما می‌خندیدند و فرمودند که نگران نباش الان است که کلّه‌ات از این بوی معطّر پر شود و عادت کنی و باری ...؛ کم‌کم سیاهی از جلوی چشمانمان رفت کنار و رفتیم لباس پوشیدیم و آمدیم و برای اوّلین کار، آقای حاجیِ 71 ساله GI Bleeding را بردیم توی حمّام بخش تا بیایند و او را بشویند. القصّه، غیر از آن جریان باریک و مداوم خروج عطر، که پشت سدّ پمپرز می‌ایستاد، تا صبح، حاج آقا بیچاره بدون این که بخواهد و با شرمندگی، 6 بار مفصّلا" ریقید و فضای آی‌سی‌یو را به بوی ملیح ملنا عطرآگین کرد! در واقع آن چهار واحد اف‌اف‌پی و  8 واحد پگ‌سلی را که در این مدّت به او دادیم، خرده خرده از آن ته بیرون داد و 6 بار حمّام گرفت و کلی صفا کرد!! اواخر شیفت، در حالی که سیستم تهویه هم حتّا به نفس نفس افتاده بود، همکار عزیز ما که بفهمی نفهمی اهل مادّیات است، فرمود: «برای گرفتن یک لوله‌ی آبدار مدفوع، در زیر سوراخ دماغ آدم، به مدت 11 ساعت، آن هم از نوع خونی، عفونی، متعفّن و مسموم و شیمیایی‌اش!! انصافا" چند به آدم بدهند حق مطلب ادا شده است؟!»

ما که زیاد اهل مادّیات نیستیم عرض کردیم که اگر به اندازه‌ی همان لوله، طلا هم بدهند نمی‌ارزد عزیز برادر! حرص نخور و حسابش را بگذار برای آن دنیا و خدا خودش تلافی خواهد کرد.

حالا ساعت 1 بعد از ظهر است. من تازه از خواب پا شده‌ام، و چه خوابی آخر ...؛ همه‌اش خواب ملنا دیدم و پوشک کردن بیمار و اصابت تَرکِش به لباسم!! با صورت شسته می‌نشینم سر سفره. قیمه‌ی خوش‌رنگی در سفره است. برنج دانه بلند و ماست محلّی و پیاز و ... ؛ امّا مگر بوی تعفّن از توی دماغ و کلّه‌ام بیرون می‌رود؟!

۱۰ نظر ۲۰ آذر ۹۰ ، ۰۷:۱۴
... یک پرستار

یک آقای تهرانی نسبتا" محترم و زیادی علیه‌السّلام که از بد حادثه، دانشجوی دانشگاه امام صادق (!)هم هست، در وبلاگ‌اش مطلبی نوشته با عنوان «ماجرای تسخیر و بازپس گیری باغ قلهک به همت دانشجویان، هشت آذر 1390 + تصاویر اختصاصی پاورقی نویس» که حرف های خوب در آن زیاد است و لابد باید از او تشکر کرد. اما این آقا در جایی از نوشته‌اش، ذیل عنوان یک مشت عقده‌ای و بی‌شعور آورده:

«سرباز بی شعور می پرسید: چند گرفته اید که آمدید اینجا؟
وقتی طرف با سوم راهنمایی از شهرستان برای سربازی می آید تهران، همین می شود دیگر! خبر انقلاب به خیلی‌ها نرسیده‌ است...» ببینید تو را به خدا:


عرض می‌کنم برادر تهرانی! البته همچنان که از پست  و سِمَت جنابعالی (پاورقی‌نویس!) پیداست، حَرَجی بر شما نیست، چون اصولا" در حوزه‌ی فرهنگ و ادبیات، پاچه‌ی پاورقی‌نویسی گشاد است و امکان سُر خوردن و افتادن هر فضله‌ای از دهانه‌ی آن می‌رود؛ امّا بسیجی‌جان! با این نخوت و لاف و گزاف و وهن و وهم، لااقل آبروی امام صادق (ع) را نبر!

در یک اقدام انفعالی، برای شانه خالی کردن از بار مدّعای چرندت، دستِ پیش گرفته‌ای که پس نیفتی و می‌لافی که تو خودت شهرستانی هستی؟ آقای نخبه! میرزممقلی هم می‌داند که کلمه‌ی شهرستانی به خودی خود فحش نیست؛ چیزی که در نوشته‌ی تو رنگ و لعاب توهین به این کلمه داده، محتوای آن دو سه جمله‌ی کذایی است که تو به هم چالیده‌ای! آخه نابرادر عزیز و با شعور تهرانی! گیرم آن سرباز شهرستانی بی‌شعور هم باشد که آدم بی‌شعور البتّه همه جا، منجمله در تهران شما هم فتّ و فراوون پیدا می‌شه؛ بشمار ببینم چند تا از بهترین سرداران زنده و یا شهید دوران دفاع مقدس و اصلا" به نسبت جمعیت، چند شهید از کل شهدای این انقلاب، شهرستانی هستند و چند تا تهرانی و آن وقت انقلاب را به نفع تهران مصادره کن! خبر انقلاب به شهرستان‌ها نرسیده؟ بشمار ببینم چند نفر از مسئولین تراز اوّل مملکت، از جمله بنیانگزار انقلاب، روسای قوا و ... شهرستانی بوده‌اند و هستند و چند نفر تهرانی و آن وقت سند مالکیت انقلاب را به نام تهران بزن! بشمار ببینم آمار فساد، به نسبت جمعیت در تهران بیش‌تر است یا شهرستان و آن وقت نخوت و تبختر تهرانی‌ات را رو نما! بشمار ببینم صدماتی که به این مملکت وارد شده بیش‌تر از زیر سر تهران بلند شده یا شهرستان و آن وقت دعوی فهم و فرهنگ و فضل کن! بشمار ببینم به نسبت جمعیت، نرخ مفت‌خوری و بی‌عاری و بی‌دردی در تهران بیش‌تر است یا شهرستان و آن وقت از زور زدن بمیر!! اصلا" رشته‌ی حسَب و نسَبت را بگیر و برو تا ببینی در کدام دهکوره‌ای ریشه‌ات جا خوش کرده و حالا تو این طور خودت را آدم حسابی به شمار می‌آوری!!

به عنوان یک بسیجی، اگر ریگی به کفش نداری، و اگر ذرّه‌ای، فقط ذرّه‌ای جوهر در وجودت هست، به خاطر این وقاحت و بی‌شرمی و توهین آشکاری که گافیده‌ای، در وبلاگت از شهرستانی‌ها، که یکی از آن‌ها رهبر معظّم انقلاب است، عذرخواهی کن! نمی‌میری‌ها؟!  باورکن نمی‌میری!

۷ نظر ۱۳ آذر ۹۰ ، ۰۸:۱۳
... یک پرستار

- آقای دیپلم به واسطه‌ی پارتی، و بدون هیچ‌گونه تشریفات آزمون و مصاحبه، تحت عنوان کمک‌بهیار استخدام می‌شه و در بخش ICU مشغول به کار !

- آقای کمک‌بهیار از تعویض ملحفه، حمّام کردن بیمار توی تخت، Shave موهای زیر بغل بیمار و از این جور کارا شروع می‌کنه و با شُتر دیدی - ندیدی ِ مسئول بخش، می‌ترقّه به ساکشن کردن ETT بیمار !

- آقای دیپلم، پلّه‌های ترقّیدن را دو تا یکی - سه تا چارتا طی می‌کنه و با مسامحه و بلکه عنایتِ مسئول بخش، در عرض سه ماه می‌رسه به Medication !!!

- در لباسی همرنگ با لباس من، آقای کمک‌بهیار، با دیپلم و 5 ماه سابقه‌ی کار، نشسته توی Station و دستاشو قفل کرده رو سینه‌ش و به من ِ پرستار ِ کارشناسِ با 15 ســال سابقه‌ی کار و 1400 ساعت کلاس آموزشی می‌گه: «بیمار تخت 5 بو می‌ده؛ احتمالا" خرابکاری کرده!» و بدون این که هیچ تکونی به خودش بده، همین جور برّ و برّ چِش دوخته تو چشمای من!

۸ نظر ۰۴ آذر ۹۰ ، ۰۵:۳۷
... یک پرستار

وقت‌شناسی دولت خدمتگزار در امور مالی کارمندان خود:

- کم کردن مالیات، حق بازنشستگی و بیمه ...  از کارمند: زودتر از موعد (یکی دو روز قبل از پایان ماه کاری)

- دادن  اضافه‌کار، حق مسکن، حق لباس و ... : دیرتر از موعد (از چند ماه تا چند سال! و اگر برود توی دیون؛ آخر سال سی‌ام خدمت و حداکثر یکی دو سال بعد از آن!!)

نتیجه‌ی اخلاقی: دولتِ محترم در گرفتن، تند و در دادن، کند است!

۲ نظر ۰۳ آذر ۹۰ ، ۱۳:۲۸
... یک پرستار

طرح حق جذب اعضای غیرهیأت علمی وزارت بهداشت در مجلس تصویب شد. (متن خبر)

............... با اجازه‌ی شهریار ...................

آمدی جانم به قربانت ... بیا، خوش آمدی

حق جذب این زودتر ...؛ هر چند که کِش آمدی!

نوشدارویی و بعد از ...؛ نه همین حالا بیا

مهربان! خیلی بجا بهر خوش و بش آمدی!

وای گویی خواب می‌بینم تو را در این خبر

ناقلا! با اذن کی در این گزارش آمدی؟!

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو بود

تا قدم بگذاشتی بر چشم ما؛ مش آمدی!

این قَدَرها نیستی؛ امّا برای ما چرا

آن قَدَر کردیم خواهش تا به بارش آمدی!

 نازنینا! ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

تا چو اِسکِن‌های زیبا با خش و فش آمدی!

وه که در این جیب‌های خالی بی‌اعتبار

مثل کوهی پول در یک نازبالش آمدی!

حق جذبا! بـــــه پرستاران نمی‌دادی تو حال

این سفر گویا به منظور نوازش آمدی !

۴ نظر ۳۰ آبان ۹۰ ، ۱۹:۴۲
... یک پرستار

حالا دیگر بنا بر قانون پاوولف همین که وارد بخش می‌شوم به طوری کاملا" غیر ارادی نگاهم می‌افتد به تابلو وایت برد، تا ببینم چه بامبول تازه‌ای به عنوان وظیفه جدید، در قالب یک دستورالعمل جهت اجرا روی آن نوشته شده. آخریش حاکمیت بالینی و حواشی و قضایای جورواجور آن بود و حالا :  Case Methode

مسئول بخش نوشته که از این به بعد طبق بخشنامه جدید باید بیماران بخش به این صورت اداره بشوند. 6 بیمار داریم (آی سی یو) و هر پرستار 3 بیمار انتخاب می‌کنیم! این علامت تعجب وقتی پررنگ‌تر می‌شود که می‌فهمم در بخش جراحی 30 بیمار بین دو پرستار تقسیم شده تا این متد اجرایی شود!! هر پرستار 15 بیمار و آن هم Case Method  !!!!!!!!!!!

عرض می‌کنیم به این بالانشین‌های ... ؛  آخه آدم‌های عاقل! این همه دستورالعمل و کار و وظیفه و قر و اطوار مال آن‌ جایی است که پرستارش، به ازای هر بیمار یک نفر موجوده، و ماهیانه 4000 دلار حقوق می‌گیره، نه 500 هزارتومان که 500 دلار هم نمی‌شه؛ آن هم در کشوری که خط فقرش بالای یک میلیونه و تورم در آن شونصد درصده! کاش به اندازه یک دهم این همه بگیر و ببند و بیا و برو و تاقچه بالا، ناپرهیزی می‌کردید و یکی دو ماه کارانه از آن بیست و اندی ماه طلب کارانه این پرسنل بدبخت را می‌دادید بلکه زخمی از زخم‌های آن‌ها ...

۹ نظر ۳۰ آبان ۹۰ ، ۰۴:۵۵
... یک پرستار

سئوال اول کنکور دهه‌ی نود نظام سلامت:

قانون ارتقای بهره‌وری پرستاران:

1- معادل دیگر ِ «بزک نمیر» ِ پرستاران است؟

2- دور از جان! فحش ناموسی است به پزشکان؟

3- جکی است که ربطی به غضنفر ندارد و مدیر عامل آن ملانصرالدّین است!

4- «آش کشک خاله‌»ی نظام سلامت است.

۱ نظر ۲۴ آبان ۹۰ ، ۰۷:۳۰
... یک پرستار

فکرشو بکن، بچّه‌ت، زنت، شوهرت، پدرت، مادرت، خواهر یا برادرت سرطان داشته باشه و برای انجام یک کار تشخیصی، مثل پت اسکن (PET Scan) بهت بگن دستگاهش تو ایران نیست و برای انجامش باید بری ترکیه یا دبی!!

تو این مملکت با این همه ثروت خداداد (نفت و گاز و معادن جورواجور و...) تو مملکتی که فقط یه فقره اختلاس توش سه هزار میلیارده! اگه من مسئول بودم؛ تو روی یکی از این بیمارای بدبختی که برای یک اسکن باید برن ترکیه یا دبی، از خجالت می‌مردم! آخه پول این دستگاه - حالا که خیلی گرونه - سیزده میلیارد تومان بیش‌تر نیست!

آهای چُلاق‌ها! آهای الاغ‌ها که بیلیون‌ها و تریلیون‌ها ثروت زبان‌بسته این مملکت افتاده زیر دستتون و بار خودتون و آقازاده‌ها و نوه و نبیره و نتیجه و نتیجه‌ی نتیجه تون رو بستین!! به داد این مردم بدبخت برسید!

۲ نظر ۱۵ آبان ۹۰ ، ۱۸:۳۴
... یک پرستار

یه وقتی زندگی برا خودش یه برو بیایی داشت و کلی خوش به حالمون بود! گذشت و زمانی شد که یه چاله چوله‌هایی هم تو راه و رسممون پیدا شد. گذشت و دیگه پیدا کردن چیزای خوب شد آرزو. حالا دیگه کار به جایی رسیده که باس فاتحه‌ی همه چی رو خوند:

الفاتحه!

۹ نظر ۱۰ مهر ۹۰ ، ۱۸:۰۶
... یک پرستار

تا اوّل و تا آخر هر کار خداست

تا عشق و قرار و یار و دلدار خداست

با پول نسنج کار خود را هرگز

زیرا طرف تو ای پرستار خداست

۷ نظر ۲۶ شهریور ۹۰ ، ۰۴:۵۶
... یک پرستار

چند روزی است از کار و بار پرستاری دورم. از چند و چون آن. از همه‌ی خوبی‌هایی که می‌تواند داشته باشد و ندارد. از همه‌ی خوبی‌هایی که باید داشته باشد و ندارد. از همه‌ی بدی‌هایی که می‌تواند نداشته باشد و نباید داشته باشد و دارد. این روزها در شوک شنیدن خبر اختلاس سه هزار میلیاردی در شبکه‌ی بانکی کشور هستم. در شوکم. شوکه هستم. سه هزار میلیارد ... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۷ نظر ۲۳ شهریور ۹۰ ، ۱۷:۳۳
... یک پرستار

می‌فرماییم که پرستار باید خوشکل باشد! و یحتمل در ممالک اجنبی، حتّا از مدّت‌ها قبل از تشریف‌فرمایی ما به دنیا، امر ما را جاری نموده و اکنون نیز این مهم را به عنوان یکی از معیارهای اصلی در انتخاب پرستار لحاظ می‌نمایند! با در نظر گرفتن ارزش درمانی آن، به ویژه در بخش‌های اطفال، انصاف بدهید خبط و بی‌ربط هم فرمایش نمی‌فرماییم ما! بنابراین، از آن‌جا که ما خیلی لطف داریم، از چشمه‌ی فیّاض ذوق و خلاقیّت خود، یک ترم جدید و خوشکل به دانش بشری هدیه می‌‌نماییم: خوشکل‌درمانی!! حالا اگر شما - همکار گرامی! - خوشکل نیستی موج منفی ارسال بفرما!!

۶ نظر ۱۶ شهریور ۹۰ ، ۱۴:۴۸
... یک پرستار

مردن از خوشی، در این‌جا، که جانورانِ آن نام خود را بر چهارپایان  گذاشته‌اند. بیچاره پاسبانی که نام سگ، و بدبخت درازگوشی که نام الاغ را بر او گذاشته‌اند. وای ... چقدر من خوشبختم!!

۱ نظر ۱۵ شهریور ۹۰ ، ۰۹:۵۵
... یک پرستار

آقای من! از موارد متعدّد و بی‌شمار حرام‌خواری در مملکت شما (ببخشید مرا!) گرفتن حقّ «شیفت در گردش» توسّط اغلب مسئولین بخش‌ها در بیمارستان‌هاست. فیش حقوقی آن‌ها را ملاحظه بفرمایید؛ با این عنوان، ماهیانه چیزی در حدود هیجده هزار تومان پول دریافت می‌کنند؛ بدون این که حتّا  یک عصرکاری یا یک شبکاری بیایند؛ در حالی که در پایان نمازهاشان دعای فرج می‌خوانند!

مولای من! گناه مسئولین رده‌های بالاتر، سنگین‌تر است؛ چون امضای زیر حکم‌های حقوقی، کار آن‌هاست!

.

۴ نظر ۱۲ شهریور ۹۰ ، ۰۵:۱۲
... یک پرستار

خانم وجیهه وطن‌خواه، عضو محترم نظام پرستاری خرمشهر، پیامی گذاشته‌اند ذیل مطلب قبلی و در رابطه با پست «از کرامات شیخ ما» که پاسخ ایشان را در پایان آن کامنت گذاشتم. البتّه نه برای ایشان، چون فرموده‌اند که دیگر باز نمی‌گردند تا پاسخ مرا بخوانند!! و من این پاسخ را گذاشته‌ام برای مطالعه‌ی دیگران. امّا در آن‌جا تمام جواب من درج نشد و مجبور شدم آن را و عین دیدگاه ایشان را در این پست بیاورم. ایشان فرموده‌اند:

سلام. من اولین بارره که گذرم به اینجا خورد و احتمالا دیگه هم بر نمیگردم که حتی جوابتونو بخونم.
چرا اینقدر منفی؟ما طی 8 سال گذشته به دستاوردای زیادی با سازمان نظام پرستاری رسیدیم بی انصافیه که چشم بروی همشون ببندیم و یا در باره میرزا بیگی اینطور انتقاد کنیم قبول دارم انتقاد خوبه و سازنده ولی این نوشته های شما بشتر به غرض ورزی میمونه تا انتقاد .همیشه یک نفر باید بپا خیزد... فراموش نکنیم اون یک نفر در حیطه نظام میرزابیگی بوده و بس.
اگر به حرف زدن باشه که مادربزرگ منم خوب بلده یه جا بشینه و فقظ و فقظ غر بزنه که اینکارتون غلطه یا بلد نیستید کار کنید و ....اگه مرد کارید و قادر به انجام کار بهتر بسم الله وگر نه شمارو بخدا به اونایی که دارند تلاش میکنند انرزی منفی ندید و بگذارید کارشونو بکنند.

با زبانی حتّی‌المقدور بدون مطایبه و طنز، به ایشان عرض می‌کنیم که:

خواهرم! اوّل این که در پیام کوتاه خود،  دست کم سه غلط املایی دارید و نمره‌ی شما با ارفاق می‌شود هفده! کاش شما که این‌قدر مرد و کار بلد هستید، نمره‌ی بهتری می‌گرفتید تا ما معنای دقیق کار بلدی را بفهمیم! گر چه هفده، نمره‌ی بدی هم نیست برای شما، بگذریم... اصولا" ما ایرانی‌ها استحقاق آن را داشته باشیم یا نه، عادت داریم همیشه به‌به و چه‌چه بشنویم و طعم انتقاد، کمی تا قسمتی برایمان مثل زهر هلاهل است؛ به ویژه اگر با چاشنی طنز باشد. بعد هم این که، فردی مثل آقای میرزابیگی در طول هشت سال (مدّت کمی نیست و در یک همچین بازه‌ی زمانی می‌شود چندین کیلوگرم اورانیوم را غنی کرد!) تصدّی ریاست سازمان بالاخره باید کارهای مثبتی هم در کارنامه داشته باشد و نمی‌شود که کارنامه‌اش سفید سفید یا سیاه سیاه باشد که؟ و ما هم بی‌انصاف نیستیم و بابت این خدمات و زحمات از ایشان متشکّر و ممنون هستیم؛ گرچه کار بامزد، بی‌منّت باید باشد اصولا". همین‌جا هم با فریاد رسا اعلام می‌کنیم که ما با هیچ کسی از جمله ایشان هیچ مشکل و به تعبیر شما غرض‌ورزی نداریم و دوستشان هم داریم؛ امّا نباید دوستی و انصاف مانع از این بشود که آدم در مقابل ضعف‌ها و کاستی‌ها و رفتارهای غلط و احیانا" بد ساکت بماند. فردی مثل ایشان در یک همچین جایگاهی باید در موضع‌گیری‌های خود دقّت و مواظبت بیش‌تری بکند و اگر مرهمی بر زخمی نمی‌شود باری ... نمک هم بر زخم نباشد و نپاشد. بعدتر هم، خانم عزیز! اگر میدان را باز بگذارند برای کار، بعید هم نیست که مادربزرگ شما و امثال ما از ایشان بهتر کار نکنیم، هرچند نشیمنگاه محترم ما میانه‌ای با صندلی چرخان ندارد. و باز بعدتر این که، چشم! ما به احترام شما هم که شده، حتما" و به طور قطع و با شدّت هر چه تمام‌تر، فراموش نخواهیم کرد که آن یک نفری که در حیطه‌ی نظام بپاخاسته فقط و فقط آقای میرزابیگی بوده و بس!

در یک کامنت دیگر که متأسّفانه من به اشتباه آن را حذف کردم، عینا" فرموده‌اید: ما فقط خوب بلدیم حرف بزنیم. اگر میخواهید درباره راه رفتن کسی قضاوت کنید کمی با کفشهای او راه بروید. همکار گرامی! ما و پا کردن در کفش دیگران؟! استغفرالله! ما کفش‌های خودمان هم از پایمان زیاد است! تازه، این کفش‌هایی که شما می‌فرمایید از زیادی کار و بار، مگر صاحب‌اش آن را از پا در‌می‌آورد که کسی آن را امتحان کند!؟ و از این حرف‌ها گذشته، عرض کردیم قبلا" که نشیمنگاه ما ...

و در آخر این که خانم عزیز! شما و دوستانتان در نشریّه‌ی خود و وبسایت و وبلاگ‌های زنجیره‌ای سازمان، به اندازه‌ی کافی از خود و خدمات خود تعریف و تمجید می‌کنید و قرار نیست که نقاط ضعفتان لاپوشانی شود؛ خواهش می‌کنیم که لطف بفرمایید و این یکی دو روزنه‌ای را که برای هواخوری ایجاد شده، تحمّل بفرمایید و اگر واقعا" این دو کلمه حرف حساب این قدر شما را به هم می‌ریزد، ما راضی به ناراحتی شما نبوده و من‌بعد در کسوت یک پاچه‌خوار تمام عیار، قربان صدقه‌ی شما خواهیم رفت. اصلا" برای این که ما انرژی منفی از خود صادر نفرماییم، اگر امر بفرمایید ما چاک دهانمان را می‌بندیم و خفه می‌شویم؛ ها! چه می‌فرمایید؟

.

۴ نظر ۱۱ شهریور ۹۰ ، ۰۴:۳۱
... یک پرستار

خواننده‌ی محترمی به نام لیلی ذیل پست «مترون کیست. چیست؟» پیامی گذاشته بود که همان جا پاسخ کوتاهی برای آن گذاشتم. امّا از آن جا که احتمال آن می‌رفت که دیگر به کامنت‌های آن پست برنگردد و آن پاسخ را نبیند، عین دیدگاه و پاسخ خود را در این جا مجددا" می‌آورم. خانم لیلی عزیز نوشته‌اند:

«راستش من گذرم اتفاقی به وبلاگ شما افتاد. این مطلب رو که خوندم یه ذره یه جوری شدم. آخه میدونین من مادرم پرستار بود و 9 سال آخر کارش رو هم مترون. مترون یکی از بزرگترین و شلوغ ترین بیمارستان های همین تهران خودمون. برای من که 32 سال شاهد کار صادقانه اش بودم و به عینه دیدم که توی جنگ و ... چه جوری خدمت کرد یه ذره خوندن مطلب شما سخت اومد. چه توی دورانی که پرستار به قول خودش جونیور بود و بعد سینیور شد و سوپروایزر و مترون تنها دغدغه‌اش بیماراش بودن و بس. من شاهد بودم که به  خاطر همکاراش چقدر جلو پزشک‌ها وایمیستاد و از اون طرف هم دیدم که پرستاری رو که با بیخیالی تمام سرم بمبه شده بچه رو توی آی سی یو تغویض نکرده بود از کار بیکار کردو هر قدر همون پرشکایی که شما میگی پا در میونی کردن و آخر سر تهدید، به خاطر حق بیمار کوتاه نیومد. چقدر خوب بود اگه همه رو به یه چوب نرونیم.
متاسفانه ما ایرونی‌ها عادت داریم تا وقتی زیر دستیم بد بالا دستی‌ها رو بگیم و بدشون رو ببینیم و وقتی بالا دستی شدیم زیر دستها رو یادمون بره!»

پاسخ بنده این است که لیلی عزیز! اوّل این که این حرف آخر شما، خود دلیلی در تأیید مدّعای من در پست «مترون کیست، چیست؟» است. بعد هم، من در بالای آن پست نوشته‌ام قریب به اتفاق! این یعنی تعداد کمی هم هستند از مترون‌ها که از جامعه‌ی پرستاری و حقوق آن در مقابل نظام پزشک‌سالار دفاع کرده و اصولا" مسئولان منصفی هستند و البتّه چوب آن را هم می‌خورند؛ اما فقط اندکی، و در این جا مشت نمونه خروار نیست البتّه! و از طرف دیگر منکر این نیستم که اندکی از پرستاران هم هستند که با عرض تأسّف، به وظایف خود در مقابل بیمار خوب عمل نمی‌کنند و یا اصولا" بد عمل می‌کنند و در این جا هم البتّه مشت نمونه‌ی خروار نیست!

بعد هم لیلی عزیز! برای من خیلی جالب است که یک مترون، آن طور که از صحبت تو بر می‌آید بتواند خیلی وقت‌ها جلوی پزشکان بایستد و آن وقت بگذارند باز توی پست خودش بماند و کار کند. در این سیستم متأسّفانه همین که ببینند کسی ریگ زیر دندان است او را ابتدا غیرمستقیم و بعد مستقیم تهدید می‌کنند که با آن‌ها راه بیاید و اگر نیامد فورا" او را کلّه‌پا کرده، یک مترسکِ دست به سینه به جای او می‌نشانند! این یک ادّعای شخصی نیست؛ من هم مثل هر پرستار دیگری همکلاسی‌ها و هم دانشگاهی‌های زیادی دارم که در گوشه و کنار این کشور دارند کار می‌کنند و ما (به طور کلّی پرستاران) بواسطه‌ی روابط دوستانه‌ای که با هم داریم، اغلب از وضعیت پرستاری و مسائل بیمارستان‌ها در کل کشور کم و بیش مطّلع هستیم.

نوشته‌ای: راستی چرا شما پرستارها این‌قدر با دکترها مشکل دارین؟ پست‌های وبلاگ مرا یا نخوانده‌ای  و یا خوب نخوانده‌ای و الّا جواب سئوال تو در آن‌ها به طور روشن وجود دارد و همه چیز بر‌می‌گردد به حق و حقوق؛ که هر کسی وظیفه دارد برای گرفتن آن خودش را به هر دری بزند!

لیلی‌جان من دست مترون‌هایی مثل مادرت را می‌بوسم!

.

۵ نظر ۱۰ شهریور ۹۰ ، ۰۳:۲۸
... یک پرستار

این هفته - هفته‌ی دولت - رئیس جمهور و معاونین و وزرای گل و گلاب‌اش، شرف حضور یافتند در محضر عالی‌ترین مقام کشور و آن‌ها که از خدمات و وجنات و حسنات خود، چیزی در چنته داشتند رو کردند. (این‌جا) در این میان امّا رئیس‌الرؤسای ما، بانوی بانوان وزارتخانه، اوّلین زن تاریخ کابینه، معلوم نشد که اساسا" بود یا نبود؟ ما که سعی نفرمودیم با چشمان نازنینمان جمال مبارکشان را تبرّک فرمائیم! امّا گوشمان تیز بود تا صدایی از خود صادر فرمایند برای گزارش کارستان‌های خود؛ که البتّه جیک از میک‌شان درنیامد! این شد که ما مثل همیشه نومیدانه نالیدیم که:

چیزی ندارد بگوید، بانوی بهداشت – درمان

بانوی بهداشت – درمان چیزی ندارد عزیزان!

آب گل‌آلود را صاف، هرگز نکرده‌ست آری

باید بگیرند ماهی،  البتّه  از آن، پزشکان!

در چنته‌ی خود چه داری؟ آری بپرس از خود آری

بانو  گلی یا که خاری، در چشم ما کارمندان؟!

.

۱ نظر ۰۸ شهریور ۹۰ ، ۰۱:۳۸
... یک پرستار

گفتن یک درد، وقتی درمانی برای آن پیدا نشود، بهتر از این نیست که آدم چاهی پیدا کند و برود سرش را بکند توی آن و از غصّه بمیرد. شروری را امروز می‌گیرند، فردا توی خیابان دارد برای خودش آزادانه می‌گردد و البتّه با گردنی کلفت‌تر! خدایا برسان! یا امام زمان را و یا مرگ ما را!

۲ نظر ۰۷ شهریور ۹۰ ، ۰۳:۲۸
... یک پرستار

مطلب بعدی را اگر زنده بودم در روز عید فطر تقدیم خواهم کرد. پس تا آن روز نیستم و پستی نخواهم داشت. بای!

۳ نظر ۳۰ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۴۶
... یک پرستار

وقتی ما می‌فرمائیم پزشک‌سالاری، خب لابد چوب آن به تنمان خورده و یک چیزی سرمان می‌شود. امّا از آن جا که ما از چشم دیگران با وجود همه‌ی هیبت و بزرگی و بزرگواری و فهم و شعور، عددی، حتّا کم‌ترین عدد اعشار هم نیستیم، حرفمان به گوش کسی نرفت و نرفت و دیگر هم نمی‌رود. بابا پزشک‌سالاری یعنی مافیا! یعنی ما که پزشکیم، پـِ  زشـ  کیم!! از شما بهترانیم! همه چیز برای ماست و مال ما و در راستای جیب مبارک ما! قانون را ما وضع می‌کنیم در راستای منافع خودمان! قانونی هم اگر گذاشتند یا گذاشتید که سرش توی حساب‌های بانکی ما نبود، خب اجرا نمی‌کنیم! هِر هِر هِر ...

حالا بالاخره یک کسی انگار ریگ این جماعت محترم نامردی نکرد و رفت زیر دندانش! بخوانید در  این‌جا

۳ نظر ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۱۰:۲۷
... یک پرستار

دیشب یکی از نیروهای خدماتی، همین‌طور که داشت کف بخش را تی می‌کشید، از من پرسید که خریداری برای ماشین‌اش سراغ ندارم؟ و قیمت‌اش را هم گفت. گفتم: نه! و توی ذهنم آمد که چه کسی دو میلیون تومان پول می‌دهد بالای یک تویوتای قدیمی و زهوار در رفته‌ی از رده خارج! گفتم: چرا می‌خواهی ماشینت را بفروشی؟ گفت: برای عمل پیوند قرنیه‌‌ی چشم راستم، و ادامه داد که سرِ جمع، سه میلیون و دویست - سیصد هزار تومان پول لازم دارد. گفت: کار بینایی‌ام دارد به جای باریک می‌کشد و اِلّا من حالا بیست سال است که این چشم را پشت گوش انداخته‌‌ام!

خیلی ناراحت شدم؛ اوّل برای چشم‌اش و بعد برای این که نمی‌توانست حتّا نصف یک سال را ماشینی، ولو قراضه داشته باشد. آخر این ماشین را همین دو - سه ماه پیش با پولی که از صندوق ذخیره شرکت خدماتی وام گرفته بود، خرید و لابد حالا زن و بچّه‌اش کلّی خوشحال‌اند که به هر حال صاحب ماشینی هستند و گاهی مثل آدم‌حسابی‌ها سوار آن می‌شوند و به پارکی، استراحتگاهی، جایی می‌روند برای تفریح.

صبح شد و تا آمدم شیفت را تحویل بدهم ساعت حوالی هشت شده بود. آی‌سی‌یو را ترک کردم و آمدم بیرون. توی پارکینگ، ماشین‌اش را درست کنار مرسدس سفیدِ دویست و پنجاه میلیونی آقای دکتر ... (یکی از جرّاحان بیمارستان) دیدم. صحنه‌ی عجیبی بود. بغض گلویم را گرفت. نگاهی انداختم به آسمان تا یقه‌ی خدا را بگیرم! از بالای یکی از شاخه‌های کاج روبه‌رو، کلاغی سیاه، با قاطعیّتی خدشه‌ناپذیر، مرا زیر نگاه سنگین خود گرفته بود!

۷ نظر ۲۵ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۱۱
... یک پرستار

قریب به اتّفاق:

+ محصول دماغ حضرت فیل!

+ الهه‌ی استرس!

+ از پیروان پر و پا قرص مکتب «یک پایی مرغ!» 

+ کشته ــ مرده‌ی صندلی چرخان!

+ برّه و گاهی بزغاله در برابر مدیر، رئیس و پزشکان بیمارستان و  شیر (شیری با سر گاو) در برابر پرستاران و بهیاران و تکنسین‌ها و ...

+ ماشین چاخان و تولید کننده‌ی برتر ماسک و نقاب!

+ اساسا" مخالف در برابر پرستاران و اصولا" موافق در برابر پزشکان!

+ بی‌انصاف و کم‌گذشت با ادراک ضعیف و لب‌هایی کم‌لبخند!

+ چسب، چسبناک و چسبنده به تلفن، دفتر و میز!

+ جای خالی در جمله‌ی «کمال ....... در من اثر کرد» از زبان سوپروایزر!

+ گیر، گیره و ... گیرنده‌ی پاورفول‌ از راه دور! (انواع گواهی آموزشی، امتیازات شغلی و اسناد و مدارک اثبات باحق و ناحق جرم!)

+ مهندس خطّ اُطو و عاشق صبحانه!

+ فوق فوق‌ دکترا در ایجاد تفرقه!

+ طرّاح، مجری طرح، ناظر ساخت و بلکه خود برج زهر مار!

+ ...

۱۴ نظر ۲۲ مرداد ۹۰ ، ۱۲:۳۷
... یک پرستار

شیخ‌المشایخ شوخی که ما باشیم به خاطر نازنینمان پیش‌آمد کرد تا شوخیانه گیرِ آهن‌پیچ بدهیم به خبری که شانزدهم همین‌ ماه، بخش خبری شبکه‌ی تهران پخش کرد در خصوص هزینه‌‌های بالای درمان در بیمارستان‌های خصوصی. یکی از بیمارستان‌ها برای یک عمل بای‌پس در جراحی قلب باز، 25 میلیون تومان و ارزان‌ترین بیمارستان برای این عمل 12 میلیون تومان نرخ تعیین کرده بود. اوّل این که تفاوت دو برابری هزینه‌ی یک عمل واحد بین دو بیمارستان در یک شهر گویای خیلی چیزهاست که ما از آن‌جا که خیلی بزرگواریم، لطف فرموده و کاری به آن نداشته و نداریم؛ امّا چه کنیم ذوقمان مثل یک آپاندیس متورّم و عفونی ترکید و نتوانستیم جلوی سرائیدن خودمان را بگیریم! ابتدا سر مبارکمان خورد به طاق آسمان و سوتی کشیدیم و فوران نمودیم که:

زهر بده زهر تا درکشم از آن دو جام

دیم رارارام دیم رارام، دیم رارارام دیم رارام!

بعد فرود آمدیم و این پایین تازه متوجّه‌ی عمق فاجعه شدیم. غمگینانه ادامه دادیم:

گم شده مهر و وفا، عشق و صفا و مرام

وای بر این روزگار، مرگ بر این ننگ و نام!

چیست خط بندگی؟ کبر و غرور و ریا

کیست امام زمان؟ پول علیه‌السلام!

فکر کسی نیست کس، اهل هوائیم و بس

آه به فریـاد رس، حضـــــرت خیــرُالاَنام!

.

۱۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۰ ، ۰۵:۴۹
... یک پرستار

شخص شخیص ما که اگر بخواهیم می‌توانیم مدیر کل تمام طنّازان ایران، بلکه جهان و اگر نه، دستِ کم خاورمیانه باشیم، و این ادّعا را داشته و پای آن هم ایستاده‌ایم، عریضه‌ای داریم در باب سخنان اخیر آقای میرزابیگی، رئیس کل سازمان نظام پرستاری. ایشان فرمائیده‌اند! که مطالبات پرستاران برخی از بیمارستان‌های تهران مطالبات پرستاران کل کشور نیست. (بخوانید این‌جا)

عرض شود که اوّلا" تا اجرایی شدن قانون تعرفه‌گذاری خدمات پرستاری و از قدیم‌الایّام طبق قانون، پرداخت حقوق و مزایای پرستاران در دو بخش و از دو محل، یکی پرداخت مستقیم حقوق و مزایا از بودجه کل کشور و دیگری پرداخت در قالب طرح نظام نوین یعنی همان کارانه می‌باشد. بنابراین پرداخت کارانه فعلا" قانون است و لابد قانون هم چیزی است که آن را برای اجرا شدن تصویب نموده و برای قشنگی لب طاقچه وضع نفرموده‌اند! آقای رئیس که شأن خودشان را بالاتر از پیگیری پرداخت این بخش مهم از مطالبات جامعه‌ی پرستاری می‌دانند، ظاهرا" غیر از برخی بیمارستان‌های تهران، هیچ اطّلاعی از معوّقات کارانه در سایر نقاط کشور ندارند، چون از فحوای کلام گهربارشان این طور بر‌می‌آید که در سایر نقاط کشور هیچ پرستاری مطالبه‌ی صنفی مثل کارانه‌های معوّق و معلّق ندارد. در حالی که یکی از دردهای طاقت‌سوز مشترک همکلاسی‌های سابق و دوستان شاغل فعلی ما در اطراف و اکناف کشور که از شدّت آن همه دارند می‌ترکند، عدم دریافت کارانه، آن‌هم گاه تا 25 ماه است! و ... دیگر پایین بودن، بلکه هیچ بودن میزان کارانه‌ی آن‌ها در قیاس با دریافتی چرب‌ و چیلی برادران و خواهران ایمانی پزشک؛ و نیز مطالبات صنفی دیگر که از سوی معترضین در بیمارستان شریعتی و امام تهران عنوان شده است. (بخوانید این‌جا)  ثانیا" ...؛ بگذریم!

با این موضع‌گیری آقای رئیس، ما به وجود مبارک خودمان هم شک فرمودیم تا چه رسد به سازمان محترم مطبوعمان و دفتر و دستک عریض و طویل و پول هنگفتی که سرجمع بابت حق عضویت از جیب لاغر خیل ما به خیک گشاد آن سرازیر می‌شود و به یمن این وجوهِ مبارک رفته‌رفته آن هم دارد برای خودش مافیایی می‌شود در عرصه‌ی تجارت و اقتصاد و صنعت حرف! (با آن آرم کذایی‌اش. ملاحظه بفرمائید در اوّلین پست وبلاگ وزین ما!)

... بله، ما ماندیم در این که پس وظیفه‌ی سازمان محترممان آیا فقط برج‌سازی و به راه‌انداختن تورهای سیاحتی و توزیع روغن و شکر و عرضه‌ی شورت و جوراب در تعاونی و از این دست است، یا پیگیری حق و حقوق ما پرستاران بینوا هم جزئی از وظایف، بلکه وظیفه‌ی اصلی آن است؟ شاید هم در چشم روشن و سیر آقای رئیس، چهل – پنجاه هزار تومان کارانه در ماه پولی نیست که ارزش این‌همه چانه‌زنی را داشته باشد! در هر حال ما که حیران مانده‌ایم در کار و بار حضرتشان!

بی‌خیال، ولش کن! در اوّل این مطلب عرض فرمودیم که ما می‌توانیم در طنّازی سرآمد همگان باشیم؛ نشان به این نشان که این لطیفه‌ی ما در فستیوال جهانی «جوک خوب لازمه‌ی غنی کردن اورانیوم!» با احراز رتبه‌ی اوّل و دریافت هر سه مدال طلا و نقره و برنز و دیپلم افتخار و دو میلیون و دویست و پنجاه و هفت هزار لوح تقدیر، نام ما را برای ابد در کتاب رکوردهای گینس ثبت و ضبط فرمود:

«به غضنفر آمپول نمی‌دادن بزنه، آمبولانس قورت می‌داد!»

.

۳ نظر ۱۹ مرداد ۹۰ ، ۰۹:۴۸
... یک پرستار

عرض  شود که ما قبلا" در جایی دیگر هم فرموده بودیم که بی‌توجّهی دولت و مسئولین طراز اوّل مملکت و عدم مهار خوی تمامیت‌خواه برادران و خواهران سوپر انسان پزشک، کار را به جاهای باریک می‌کشاند ... خب کشاند دیگر و دارد می‌کشاند کشاندنی!! حالا دیگر در شبکه‌های سراسری سیما هم از وزارتخانه مطبوع بهداشت و درمان ما به تجارتخانه یاد می‌کنند و دیر نشده که القاب تأسّف‌بار دیگری هم به آن اطلاق شود. در همین حواشی! مدیریت پزشک‌سالار بالاخره کار را به جایی رساند که رگ غیرت بخشی از جامعه‌ی بی‌حظّ و بهره‌ی پرستاری هم تکانکی به خود داد. خبر آن را این‌جا بخوانید. البتّه در شهرستان‌ها وضع بدتر از تهران است و جامعه‌ی پزشکی که رفته‌رفته برای خود مافیای تمام عیاری شده و بعید نیست که سر مبارک ما را هم زیر آب کند و وبلاگستان را از طنّازی‌های شیرین ما محروم نماید، ناجورتر و ناسورتر کارد را به استخوان رسانده است. منتهای مراتب پرستار شهرستانی بی‌پناه‌تر و بی‌زبان‌تر از آن است که  لبی به اعتراض ترکند؛ چه این که این‌جا انگ‌زدن و بی‌آبرو کردن و درنهایت اخراج پرستار کاری است بس آسان‌تر! فی‌المثل 21 ماه کارانه‌ی ناقابل ما را در شهرستان پرداخت نکرده‌اند و سوت کسی هم درنمی‌آید! و باید خیلی خوش‌بحال باشند پرستاران بیمارستان امام تهران که فقط شش ماه کارانه‌ نگرفته اند! امّا به هر حال همان شش ماه هم تأخیری زیاد و نابخشودنی است و مگر نه این که از امام رضا (ع) نقل کرده‌اند مزد کارگر را قبل از این که عرق او خشک شود پرداخت کنید. عرض می‌کنیم به خواهران و برادران ایمانی پزشک که شما که از ما در بیمارستان‌ها، کارگری بیش نساخته‌اید و از آن بالای برج غرور و نخوت مبارک خود به چشمی بیش از یک حمّال به ما نگاه نمی‌کنید؛ دست‌کم پرداخت کارانه‌ی ما را - همین شندرغازی را که در مقایسه با آن ارقام بلند بالای خود لطف فرموده و تعیین کرده‌اید - این‌قدر به تأخیر نیندازید!

... و حرف‌های حساب دیگری هم هست؛ خیلی حرف‌ها، که کتابش را به خداوند بینا و عادل واگذار می‌کنیم! 

۶ نظر ۱۸ مرداد ۹۰ ، ۰۷:۵۰
... یک پرستار

امروز (&) همکلاسی دوران دانشگاهم از دوبی زنگ زد و دعوتم کرد به جشن ازدواج‌اش.  گفت بروم به من بد نمی‌گذرد. (&) حالا چند سالی است که در یکی از بیمارستان‌های دوبی کار می‌کند. به پول ما، ماهی چهار میلیون و اندی حقوق می‌گیرد!! و حالا می‌خواهد با یک پزشک بنگلادشی‌ ازدواج کند. (&) از من خواسته بروم و تفاوت پرستاری در این جا و آن جا را ببینم. خب چه طوری باید ببینم؟ دیدم دیگر!

۱۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۳۰
... یک پرستار

از بیماران پرستاری می‌کنم. به نیازهای گوناگون آن‌ها توجه دارم. من یک پرستارم خدایا!

روحی دارم پر از چاله؛ پر از نقاط کور. تاریکم گاهی. چیزی و چیزهایی کم دارم. ناقصم. کمک کن خدایا تا از خودم نیز پرستاری کنم! درمان که شدم کمک کن تا سالم بمانم. دلی می‌خواهم خدایا که قابل نور تو باشد و در این ماه که از هزار ماه بهتر است کمک کن تا قدر شب‌ها را بدانم، و قدر روزها را. کمک کن تا قدر خودم را بدانم. قدر تو را و قدر خودم را در قدر تو! کمک کن بمیرم برایت!

۸ نظر ۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۱۸
... یک پرستار

یکی از المان‌های رفتاری انسان ایرانی، برداشت کنایی از رفتار و حرف دیگران است. این را ما هر روزه با فرکانس بالا در مناسبات اجتماعی شاهدیم. نتیجه‌ی این نوع رفتار هم اغلب،بلکه در همه‌ی موارد، ناراحتی و دلخوری و قهر و چه بسا دعوا و مرافعه است. مثلا" شاهد بوده‌اید که بیماری که همراهش را برای تسویه‌حساب به واحد ترخیص فرستاده‌اید اغلب با بی‌حوصلگی از شما می‌خواهد سرمش را بکشید! وقتی به او می‌گویید: صبر کن عزیزم تا تسویه‌حسابتان را بیاورند؛ فورا" گارد می‌‌گیرد که مگر من می‌خواهم فرار کنم! یا: مگر ما دزد هستیم! شما به ما توهین کردید! حال مگر از خر شیطان پایین می‌آید این بیمار یا همراه محترم او؛ هرچه شما صغرا - کبری می‌چینی که عزیز من! تا زمانی که شما در این بخش هستید و تسویه حساب نکرده‌اید باید یک رگ باز داشته باشید، چرا که خدای ناکرده یک وقت بدحال می‌شوید و لازم است تا سریعا" دارویی به شما تزریق شود و در چنین مواقعی رگ‌های مبارکتان به علت افت فشارخون گم‌وگور می‌شوند و رگ‌گیری سخت است و وقت طلاست و اگر رگ باز نداشته باشید و مصیبتی اتفاق بیفتد پرستار مسئول است و باید در دادگاه جواب پس بدهد، بلکه در صورت پرواز شما، دست کم شصت میلیون ناقابل بسلفد که این مبلغ تا کم و زیادش برای او 2000 شبکاری آب می‌خورد!! 

بله برداشت‌های کنایی از حرف و رفتار دیگران چیز خوبی نیست که ما ایرانی‌های محترم مدام مرتکب آن می‌شویم!

۶ نظر ۱۰ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۴۶
... یک پرستار

کلیه‌ی پرستاران متخلف بوده و از کار اخراج می‌شوند!

این را ما فرموده‌ایم! و البته به استناد آن قانون معروف دو شغله‌ها و تخلف چند شغله بودن!!

زیرا هر پرستاری در هر کجای این مملکت که باشد، علاوه بر شغل شریف پرستاری، در بیمارستان به این کارها هم اشتغال دارد (البته از انصاف نگذریم همه از روی اجبار به جان شما!) :

1- منشی‌گری!

2- مسئول روابط عمومی!

3- مسئول آب و برق و گاز و تلفن بیمارستان!

4- مسئول رانندگی (بودن یا نبودن و خرابی و نداشتن بنزین آمبولانس!)

5- مسئول حراست و نگهبانی!

6- مسئول گرانی هزینه‌های درمان!

7- مسئول موتورخانه!

8- پارکینگ و فضای سبز و زرد و آبی و قرمز و باخت تیم پرسپولیس یا استقلال (فرقی نمی‌کند!)

9- مسئول آشپزخانه، نمازخانه، استراحتگاه و سالن انتظار و گرم بودن آب آبسردکن‌ها!

10- مسئول نظافت و بهداشت بیمارستان و گربه‌ها و سوسک‌های ولگرد!

11- مسئول پزشکان متخصص و غیرمتخصص و ایاب و ذهاب دلبخواهی و هروقتی و اغلب دیرآمدن و عدم پاسخگویی آن‌ها به بیماران و همراهان و هرکس دیگر و گرفتن زیرمیزی‌های ناقابل!

12- مسئول کمبود تجهیزات و امکانات!

13- مسئول عدم بهبود مورد انتظار بیماری‌های صعب‌العلاج (سرطان و ایدز و هپاتیت و مننژیت و...)

14- مسئول تشنگی و گرسنگی و بی‌پولی و شب‌بیداری همراهان بیمار!

15- مسئول کمبود نیروی انسانی و کمبود فضا در بیمارستان و خرابی توالت‌های محوطه به علت گیر کردن پاکت خالی سیگار و پوشک بهداشتی در آن!

16- مسئول نایاب بودن رئیس و مدیر محترم بیمارستان و و خرابی دستگاه کپی!

17- مسئول سرخانه جسد و نبودن پزشکی قانونی!

18- مسئول حفاظت از جان و مال و سلامتی و آبروی خود!

19- مسئول عدم وجود تاکسی تلفنی شبانه‌روزی و ساندویچی در نزدیکی بیمارستان!

20- مسئول یخچال‌های بیماران، در بخش‌های درمانی و حفظ و حراست از اغذیه موجود در آن!

21- مسئول عدم آنتن‌دهی تلفن‌های همراه در بیمارستان و تمام شدن شارژ آن!

22- مسئول فاصله‌ی زیاد محل زندگی بیماران و همراهان آن‌ها از بیمارستان!

23- مسئول تحویل مواد‌ بویژه شیره و سوخته‌ی تریاک از همراهان محترم بیماران محترم معتاد به آن‌ها! (کار خداپسندانه و در صورت امتناع از انجام آن تهدید شدن به ...)

24- مسئول عدم وجود برخی داروها در داروخانه‌ی بیمارستان!

25- مسئول تعطیلی واحد اداری در روزهای جمعه!

26- مسئول نیامدن همراهان بیمار به ملاقاتی او در ساعت ملاقات.

27- مسئول نیامدن خواب به چشم مبارک بیماران بعد از ساعت 12 شب!

28 - مسئول زایمان و استفاده از پاس شیر و یا بیماری همکاران و آوردن استعلاجی و عدم جایگزینی و لاجرم انجام وظایف آن‌ها!

29- مسئول کم‌حوصلگی و کم‌طاقتی و کم‌گذشتی و بی‌انصافی و پرتوقعی و حتی بی‌ادبی برخی همراهان و لاجرم کتک‌خوردن و فحش شنیدن و تهدید شدن به انواع ...

30 - مسئول بی‌زبانی و کوتاه بودن دیوار خود و عدم حق هرگونه اعتراض!

31- مسئول افتادن خط و خراش روی بدنه‌ی اتومبیل همراهان و یا خالی شدن باد لاستیک آن و یا از این دست موارد در پارکینگ یا خیابان بیمارستان!

32- مسئول درد داشتن محل شکستگی استخوان و خون آمدن از محل زخم و بزرگ شدن پروستات و بول‌بند شدن بیمار و عفونت آپاندیس و ضربه مغزی شدن و دل‌پیچه و آنفلوآنزا و گیر گردن خار ماهی در گلوی مردم و درد داشتن آمپول وقس‌علی‌هذا ...

33- ...

باز هم بگم یا این تعداد شغل پُر حقوق و مزایا کافی است برای اثبات جرم و لاجرم اخراج این پرستارهای ناکس؟!!

۱۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۰ ، ۰۶:۱۹
... یک پرستار

سریال نادیده رنج تمام شد و دو بازی به یادماندنی از کامبیز دیرباز و سام درخشانی به ویژه در قسمت تأثیرگذار و تحسین‌برانگیز پایانی، از خود به نمایش گذاشت. این سریال با تنوع و چرخش‌های متعادل و مناسب لوکیشن و نیز موضوع نسبتا" جذاب نسبت به  فرم و ریتم یکنواخت اکثر سریال‌های سال‌های اخیر صدا و سیما، توانست با جذب و همراه کردن درصد بالایی از مخاطبان، حس و حال و هوای تازه‌ای را به ارمغان بیاورد. واقعیت این است که مخاطب ایرانی اغلب و به علت گرفتاری‌های روزمره افسرده و خسته است و ساعاتی را که به عنوان وقت فراغت در پای تلویزیون می‌نشیند، تحمل بازبینی گرفتار‌ی‌های روزمره‌ی خود را ندارد.

رسانه‌ی ملی اگر در جذب حداکثری و دفع حداقلی مخاطب نیاز به توفیق دارد، که دارد؛ می‌بایست مواردی چند را در فعالیت‌های خود لحاظ کند:

- پرهیز از انحصارگرایی در کار با نویسندگاه و فیلمسازان معدود که به لحاظ عرصه‌ی ذهنی و فکری لاجرم محدود هستند. میدان دادن به انبوه فیلمسازان و فیلمنامه‌نویسان در گوشه و کنار کشور که منجر به تنوع فیلم‌ها به لحاظ موضوعی و فرم‌ها و ساختارهای نو و غنی می‌شود و طیف وسیع‌تری از مخاطبان را برای رسانه‌ی ملی دست و پا می‌کند.

- پرهیز از به کارگیری مدام و مداوم بازیگران مشخص و دعوت از بازیگران توانا، با استعداد و ناشناخته در سراسر کشور برای دوری از آفات کلیشه.

- تغییر و تحول اساسی در نوع فیلمبرداری، ارتقای تکنیک‌ها و پرهیز از ضبط و نمایش نماهای کشدار، کند و بی‌تحرک و به ویژه پرهیز از کلوزآپ‌های گریه و اشک و آه و ناله، که زیرساخت این مهم تهیه‌ی فیلمنامه‌ی حرفه‌ای است که در آن برای انتقال حس اندوه، نه از طریق نمایش آبغوره‌گیری بازیگر، که اصولا" از طریق فرم واقعه و چرایی و چگونگی فرایند شکل‌گیری موضوع اقدام شود؛ چیزی که در سینمای حرفه‌ای نمونه‌های درخشانی دارد و بدون این که شاهد گریستن عریان بازیگر باشیم، در یک همذات‌پنداری ناخودآگاه در درونمان با او و برای او اشک می‌ریزیم.

- توجه اساسی به روابط علّی و معلولی قوی و منطقی در حوادث داستان، که این امر باز برمی‌گردد به فیلمنامه و فیلمساز؛ زیرا چفت و بست‌های الکی و آبکی مابین وقایع و حوادث داستان موجب دلزدگی و تمسخر مخاطب می‌شود و باورپذیری طرح را کم کرده، اجر زحمات فیلمساز و عوامل فیلم را ضایع می‌کند.

- توجه اساسی به موضوعات جدید و بکر و پرمایه مثل دفاع مقدس و ... نوآوری در ارائه‌ی فرم و ساختار فیلم و به کارگیری مواد طنز، کمدی فاخر و دوری از گزارش صرف رئالیستی روزمرگی‌های اجتماعیِ کم ابتلاء و در نتیجه ممانعت از درغلتیدن به ورطه‌ی فیلم فارسی.

- توجه اساسی به مخاطبی حداقل در حد متوسط به بالا در فیلمسازی، و نه مخاطب عام و عامه، به منظور ارتقای سطح عمومی شعور اجتماعی و نه صرفا" فراهم کردن سرگرمی آن‌هم برای عوام.

- توجه اساسی به خرده – فرهنگ‌ها، قومیت‌ها و گویش‌های مختلف در سراسر کشور در فیلمسازی که آثار و برکات بسیاری به دنبال دارد. بخشی مهم از تحقق این امر با واگذاری ساخت فیلم‌ها به سیمای مراکز استان‌ها و پخش محصول از شبکه‌ی سراسری است.

و جز این‌ها چیز دیگری هم هست آیا؟ قطعا" ...

۳ نظر ۰۵ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۴۴
... یک پرستار

ما با سرعت به سمت خشونتِ افسار گریخته در حرکتیم!

ما با سرعت در حال دور شدن از خود هستیم؛ خودی که اخلاق خوب دارد. شرافت دارد. محبت و گذشت و نوعدوستی دارد. عشق دارد. ایمان و ...

ما با سرعت در حال استحاله هستیم. چرا؟

رقابت نفس‌گیر برای پولدار شدن...؛ مسئله این است!

۷ نظر ۰۳ مرداد ۹۰ ، ۰۲:۰۷
... یک پرستار

از کشفیات مهمّه‌ی ما یکی هم این است که هر مردی که در آی سی یو بستری می‌شود معتاد است مگر این که خلافش ثابت شود! مواد مصرفی آن‌ها هم اغلب تریاک و با درصد کمتری هروئین و کراک و شیشه است. این چیزی است که خود عالیجنابمان در طول چند و چندین سال کار در این بخش مشاهده فرموده‌ایم. شما امّا باور نکنید!!

۲ نظر ۰۲ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۵۹
... یک پرستار

بالاخره ما لطف فرموده و باور کردیم که این مسئولین موجود در بیمارستان‌ها کمی تا قسمتی ببو تشریف دارند! چطور؟

آقا هر چی فیلم و سریال می‌سازند که لوکیشن آن بیمارستانه، پُره از سوتی! یارو مرگ مغزیه، بدون ای تی تی رو تخته و به زندگی‌ش ادامه می‌ده!!  یا مثلا" دکتره، یه دیالوگایی براش گذاشتن که از دهن مش‌اسمال و آق‌قلی قیلون‌کش هم در نمی‌آد. عجب جوک‌هایی می‌سازن، آدم حسابی خنده‌ش می‌گیره! از احیا کردن بیمار فقط این رو یاد گرفتن نشون بدن که پدال‌های دی سی شوک رو بذارن رو سینه‌ی بیمار و اونم نیم متر بپره تو هوا! یا پرستاره همه‌ش داره دنبال دکتره می‌دوه و انگاری ... یا خنده‌دارتر، پرستار رو اغلب با سرنگ و آمپول زدن میارن جلو دوربین! (یه پسرخاله دارم فوق لیسانس فن‌آوری اطلاعاته. یه‌بار ازم پرسید: چیکار می‌کنی؟ هنوز تو بیمارستانی؟ گفتم: آره. پرستار آی سی یوم. گفت: آها، سوزن می‌زنی؟!!)

تو یه فیلم دیگه می‌بینی همراه بیماره راحت بدون گان می‌ره تو آی سی یو و ساعت‌ها بالای سر مریضش می‌شینه! لباساشون! لباساشون: رنگ مقنعه‌ی آشپزه و توزیع کننده غذا تو بخش‌ها و دکتره و پرستاره و بهیاره و کمک بهیاره و کارگره و رختشوره و ... همه یه رنگه و جالبه که اغلب سورمه‌ایه! اغلب همه پرستارا رو توی استیشن عبوس و اخمو نشون می‌دن که زورشون میاد جواب ارباب رجوع رو بدن و هزارتا سکانس از این بدتر. همین دیشب پزشکه برای این که ستایش رو که شدیدا" نگران بچه‌هاش بود و می‌خواست سریعا" اونا رو ملاقات کنه، با یه  سیلی ناقابل آروم کرد!!

عرض کردم مسئولینِ ببو، چون فیلمنامه‌نویس که اغلب تو این زمینه‌ها شوت شوته و خوشبختانه یا بدبختانه  این زحمت رو به خودش نمی‌ده که بره با چهارتا آدم این‌کاره توی بیمارستان مشورت کنه و درست بنویسه. البته اگه بخواد یه فیلم مذهبی بسازه مجبوره این کار رو بکنه و می‌ره با چندتا کارشناس مذهبی درباره فیلمنامه‌ش مشورت می‌کنه، درستش هم همینه؛ امّا وقتی می‌خواد یه سکانس بیمارستانی رو بنویسه، انگار می‌خواد آب‌دوغ‌خیار بخوره! زمانی هم که کارگردان میاد فیلم رو بسازه آقایان مسئول در بیمارستان اجازه می‌دن تو محیط کارِ اونا هر چیز آشغالی به نام فیلم و فیلمنامه ساخته بشه و آبروی جامعه‌ی درمانی بره زیر سئوال؛ آخه همین چیزاس که وقتی از رسانه‌ی پر مخاطبی مثل تلویزیون پخش می‌شه، به نگرش مردم درباره‌ی بیمارستان و کارکنان آن شکل می‌ده و کمّ و کیف انتظارات و توقعات اونا رو از نظام درمان تعیین می‌کنه. به خودم می‌گم ما که با خودمون این حرفا رو نداریم، باشه بسازن مفت چنگشون، امّا اگه دست بر قضا یه خارجی – کسی که سریال‌های قوی و منطقی و خوش‌ساختی مثل «پرستاران» رو ساخته یا دیده - این فیلم‌ها و سریال‌های در پیتی پر از خبط  ایرانی رو ببینه، درباره نظام درمان و سلامت ما چه قضاوتی می‌کنه؟

۹ نظر ۰۱ مرداد ۹۰ ، ۰۴:۳۰
... یک پرستار

پرستاری همدل و همزبان، رفیق خانه و خیابان، سرمایه‌ی اصلی بیمارستان، سوار بر پیکان، در محضر شریف ما می‌نالید از به تعویق افتادن اقساط چند و چندین ماهه‌ی خود، و نق و نوق و توپ و تشر بانک‌ها و این که، دو و اندی میلیون تومانِ ناقابل بابت بیست‌وچند ماه کارانه از بیمارستان طلبکار است و دریغ از یک پاپاسی سیاه:

 

طلب دارم از دولت و نیست پول

بدهکارم و زیر تیغم رفیق!

چه شد دولتا! پول کارانه کو؟

بده تا شود بیق، جیغم رفیق!!

 

فی‌الحال دلمان به حال او و خودِ بیچاره و الباقیِ همکاران سفیدپوش، امّا سیاه‌بختمان سوخت. جوشید چشمه‌ی طبعمان و فی‌البداهه سُرایش فرمودیم:

 

بهترین کارها پرستاری‌ست

دوستان! کار ما عجب کاری‌ست

هدیه‌ی ما به دیگران عشق است

عشقمان، مهربانی و یاری‌ست

سهم ما از تمام دنیا ... آه!

درد و اندوه و رنج و بیماری‌ست

حقّ ما را نمی‌دهند به ما

آفت ما، پزشک‌سالاری‌ست!

 

۷ نظر ۲۹ تیر ۹۰ ، ۰۳:۵۸
... یک پرستار

روح‌ا... داداشی ورزشکار شایسته و قویترین مرد جهان، قربانی چه شد؟ ماجرای باغ خمینی شهر اصفهان، تجاوز چند ده نفری به آن زن در گوشه‌ی دیگری ...؛ چند روز پیش شخص گدایی از من طلب پول کرد. به او گفتم: پیر که نیستی. هیکل آبادی هم که داری؛ غیرتت را بجنبان و به جای دراز کردن دست گدایی پیش این و آن برو کار کن نگو چیست کار؛ که سرمایه جاودانی است ...

بُراق شد و درآمد که پول نمی‌دهی  ...  زیادی نخور! گفتم: مؤدب باش! گفت: نباشم چه غلطی می‌خواهی بکنی؟ و دست کرد توی جیبش، یک چاقوی بزرگ درآورد و گفت: تیزی‌کِشت کنم یا گورت را گم می‌گنی؟ گفتم: زحمت نکش، گورم را گم می‌کنم. آمدم بروم که گفت: وایسا! وایسا! خالی کن اون جیب صاب مرده‌تو! ...

بدون قصد و غرض سیاه‌نمایی و سیاسی‌گویی – خدا نکند! - حق دارم از خودم، از شما و مهم‌تر، از مسئولین محترم سئوال کنم که واقعا" ما به کجا می‌رویم؟ این قدر کم‌گذشتی، کم حوصله‌گی، خودخواهی و از هم مهمتر خشونت، از کجا آمده توی اخلاق ما؟ چرا جان و مال و آبرو و حقوق دیگران این‌قدر برای ما کم اهمیت شده؟ آیا دانشجوی ما – عنصر به اصطلاح نخبه و فرهیخته و فرهنگی ما – صرفا" به این دلیل ساده، بدیهی، معمولی و قابل درک، که دختری حاضر به ازدواج با او نشده، باید او را با 37 ضربه چاقو، آن هم در روز روشن و در میان شهر به قتل برساند؟ اسید پاشی توی صورت و ...

در ایاب و ذهاب مردم در کوچه و خیابان، فقط یک روز، موارد نقض قانون و حقوق دیگران را روی کاغذ بیاورید تا ببینید چه سیاهه‌ی بلند بالایی می‌شود.

دکتر دماری عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران در جایی و دکتر احمد جلیلی، رییس انجمن روانپزشکان ایران در جایی دیگر گفته‌اند: 34 - 33% مردم ایران دارای بیماری روانی هستند. عرض می‌کنیم 33% و 33% و 33%. دیگرآزاری و خشونت که دیگر در جامعه ما نهادینه شده است، خودبزرگ‌بینی، خودشیفتگی، افسردگی و توهّم، مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی ...

آقایان مسئول و عزیزان! ما خودخواسته و به هر دلیل، در شرف تثبیت دو طبقه در جامعه‌ایم: دارا و ندار!

و همه بدبختی‌ها از همین‌جا ناشی می‌شود. آیا بابت این گندی که می‌رود بویش همه را خفه کرده، و سرانجام همه چیز را در خود غرق کند، فردای قیامت جوابگو نیستیم!؟

اهل افراطیم و تفریطیم ما

پیش خود، پیش خدا خیتیم ما!

خارجیم از حد و مرز اعتدال

لاجرم جمله در ِ پیتیم ما!

۵ نظر ۲۸ تیر ۹۰ ، ۰۸:۳۹
... یک پرستار
معاون پیشگیری از وقوع جرم دادگستری خراسان رضوی، ویزیتوری - فروشندگی و منشی‌گری را به عنوان مشاغل خطرناک و آسیب‌زا برای زنان اعلام کرده است: اینجا  یک سئوال ساده این است که آیا سر و کله زدن با ویروس ایدز و هیاتیت و میکروب سل و خون آلوده و ... خطرناک‌تر است یا ارباب رجوعی که برای وقت گرفتن و یا فروختن چیزی به یک زن ویزیتور یا منشی یا فروشنده مراجعه می‌کنند. مسئولان لابد نمی‌دانند که مثلا" در اورژانس بیمارستان‌ها علاوه بر آدم‌های خوب و شریف، هزار جور آدم ناجور و منجمله آدم‌های کراکی و هروئینی و عرق خورده و هرزه و چاقوکش و ... با اوقاتی تلخ و آماده مشاجره وقت و بی‌وقت شرف حضور می‌یابند و پرستار زن بیچاره باید با این ها سر و کله بزند. . کتک خوردن و فحش‌های رکیک شنیدن و ...
دیگر چه باید باشد که نیست تا شغل پرستاری را به عنوان شغل سخت و زیان‌آور و خطرناک و آسیب‌پذیر معرفی کنید مسئولان محترم!؟
البته اگر شما انصاف داشتید شبکاری، فقط شبکاری کافی بود تا این حق را برای پرستاران قائل شوید. همین شب. شبی که شما در کنار همسران نازنینتان در کمال آرامش خر و پف می‌کنید و پرستار بیچاره با درد و ناله و بیماری و میکروب و استری زیاد و بی‌خوابی دست و پنجه نرم می‌کند.
۷ نظر ۲۷ تیر ۹۰ ، ۱۹:۴۸
... یک پرستار

 

جک برگزیده فستیوال بین المللی لطیفه‌های ریزه میزه! -  ایران 1390 

وزیر محترمه بهداشت و درمان: پزشکانِ زیرِمیزی بگیر، از کار اخراج می‌شوند!

۱ نظر ۲۷ تیر ۹۰ ، ۰۷:۵۰
... یک پرستار

محمود کریمی مداح خوبی است. من هم صدایش را دوست دارم. شعرهای خوبی برای اجرا انتخاب می‌کند و آن‌ها را در ملودی‌های زیبایی فرمت‌بندی می‌کند. شگردهای زیبایی هم در خوانش کارهایش به کار می‌برد. بله کریمی مداح خوبی است. اما کریمی تنها مداح خوب این مملکت نیست و صدا و سیما هم ملک شخصی کسی نیست؛ رسانه‌ای ملی است. مداحان خوب دیگری هم هستند که طرفداران زیادی در گوشه و کنار این کشور دارند و صدا و سیما مال آن‌ها هم هست. و نه تنها در تهران و از تهران، که مملکت فقط تهران نیست. تازه نیازی به فهم و درک زیادی ندارد که به نسبت جمعیت، تهرانی‌ها کمتر از شهرستانی‌ها مخاطب صدا و سیمای خودمان هستند و شاید به همین علت هم هست که صدا و سیما در برنامه‌سازی این قدر قوی زوم می‌کند روی تهران. بگذریم. حاج محمود مداح عزیز و خوبی است اما خود او هم حتما اذعان دارد که او همه نیست. خوب است و انصاف و جوانمردی است و بلکه وظیفه و تکلیف است که صدا و سیما دست کم در مداحی به صداهای دیگر هم تریبون بدهد و به سلیقه مخاطبان دیگر هم احترام بگذارد و او – حاج محمود کریمی – حتا اگر صدا و سیما کل سفره را برای او پهن کند؛ جایی فقط برای یک نفر را به خودش اختصاص دهد.

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۰ ، ۰۹:۰۵
... یک پرستار

داشتم فکر می‌کردم به این قانون ارتقای بهره‌وری و این که چرا این قدر دولت در اجرای آن دست دست می‌کند. آدم می‌ماند توی این که دولت در اجرای پاره‌ای قوانین و احقاقا برخی حقوق چقدر زرنگ و به روز است و آن وقت موقع احقاق پاره‌ای حقوق دیگر از جمله همین حق و حقوق جماعت پرستار خواب خواب است.

بدبختی این جاست که کسی را که خودش را به خواب زده به هیچ عنوان هم نمی‌شود بیدار کرد!

۱ نظر ۲۶ تیر ۹۰ ، ۰۴:۲۷
... یک پرستار

اولین باری که چشم مبارکمان به جمال آرم سازمان متبوع و محترممان روشن شد، بی‌اختیار نگاه مبارکمان رفت روی آن زوج شرعی یا غیرشرعی ِ خوشبختی که با حالتی کاملا" استثنایی در کف دست‌های شاید دعا! جا خوش کرده‌اند وسط آن. ماهواره‌اش صاف صاف گرفت چشم نازنینمان را. نه این که ما غرض یا مرضی داشته باشیم، نه! طرح خیلی گیرایی داشت! با خود شریفمان عرض فرمودیم که طرّاح این نماد را باید طلا بگیریم که این طور عالی، عشق و محبت و چیزهای دیگر!! را آن‌هم در یک چهارگوش (که از نظر استتیک فرم ناقابلی است)  و تازه یک چهارگوش لت‌وپار و ناساز، به منصّه ظهور رسانده؛ الحق این پیکاسوی خوش‌ذوق کاری کرده کارستان!

داشتیم آسمان و ریسمان می‌فرمودیم که عیال محترمه زد توی برجکمان که « پاشو، پاشو شیفتت داره دیر می‌شه‌ها!»

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۰ ، ۱۳:۳۰
... یک پرستار