در طلب مطالبات مطلوبمان!
پرستاری همدل و همزبان، رفیق خانه و خیابان، سرمایهی اصلی بیمارستان، سوار بر پیکان، در محضر شریف ما مینالید از به تعویق افتادن اقساط چند و چندین ماههی خود، و نق و نوق و توپ و تشر بانکها و این که، دو و اندی میلیون تومانِ ناقابل بابت بیستوچند ماه کارانه از بیمارستان طلبکار است و دریغ از یک پاپاسی سیاه:
طلب دارم از دولت و نیست پول
بدهکارم و زیر تیغم رفیق!
چه شد دولتا! پول کارانه کو؟
بده تا شود بیق، جیغم رفیق!!
فیالحال دلمان به حال او و خودِ بیچاره و الباقیِ همکاران سفیدپوش، امّا سیاهبختمان سوخت. جوشید چشمهی طبعمان و فیالبداهه سُرایش فرمودیم:
بهترین کارها پرستاریست
دوستان! کار ما عجب کاریست
هدیهی ما به دیگران عشق است
عشقمان، مهربانی و یاریست
سهم ما از تمام دنیا ... آه!
درد و اندوه و رنج و بیماریست
حقّ ما را نمیدهند به ما
آفت ما، پزشکسالاریست!